抖阴社区

                                        

این کلمه رو یونگی از مبین یاد گرفته بود، مبین شبیه به متین بود و گی بود، یونگی عاشق مبین بود! توی ذهنش با خوشحالی برای خودش برید و دوخت

"اره همینه، هیونگ عاشق مبینه ولی چون مبین کس دیگه ای رو دوست داره من رو به جای اون بوسید... خب راستش میتونیم از اینکه اون فقط یه بوسه نبود فاکتور بگیریم. البته اگر این فاکتور باز مثل هرشب به خوابم نیاد و باعث فعالیت اضافه صبحگاهیم نشه"

صدای یونگی حواسش رو از افکار بی سر و تهش پرت کرد:
- کمپانی از دستت شاکیه دوازده روزه داری همه فعالیتا رو میپیچونی برای نجات اینده خودت هم که شده باید با هم حرف بزنیم و سوتفاهم ها رو برطرف کنیم

سوتفاهم؟ یعنی ممکن بود اون کابوسی که دوازده شب بود دست از سرش برنمیداشت سوتفاهم بوده باشه؟ آدم مذهبی نبود اما میتونست برای سوتفاهم بودن این موضوع حتی نذر و نیاز کنه

واقعا خسته شده بود از اینکه هر روز صبح باید با یاد خواب دیشب در حالی که از خودش متنفر بود یه سری فعالیت های صبحگاهی انجام بده پس با ذوق گفت:
- سوتفاهم؟ یعنی اون اتفاق سوتفاهم بود؟ بود. مگه نه هیونگ؟ بگو که بود. نمیخواستی منو ببوسی یا...

نتونست اسمی از موضوع دوم ببره و فقط گفت:
- یا هر چیز دیگه
یونگی با شنیدن این حرف ناامید شده بود.

بعد از پنج سال برای فقط یکبار به ارزوش رسیده بود و حالا مرد مهم زندگیش اسم آرزوهاش رو سوتفاهم گذاشته بود؟

این یکی رو نمیتونست تحمل کنه. پنج سال ناامیدی رو با گفتن "اون هموفبیکه و نمیتونه منو متقابلا دوست داشته باشه" با خودش کنار اومده بود اما حالا که میدونست متین هموفبیک نیست دیگه نمیتونست خودش رو فریب بده پس خیلی رک و خیلی جدی گفت:

- نه سوتفاهم اصلی اینه که تو فکر میکنی استریتی
متین با اخم و جدی جواب داد:
- هستم
- نیستی
- میگم هستم

یونگی بی رحمانه به روش اورد:
- اونی که وقتی میبوسیدمش زبونش رو به زبونم میکشید خودم نبودم
متین فقط سه ثانیه مات موند و بعد طبق معمول همیشه یه توجیه خوب پیدا کرد:

- من فقط کیسر خوبیم یه واکنش ناخواسته بود
یونگی اینبار بی رحم تر و رک تر حواب داد:
- تو افتضاح ترین کیسری هستی که به عمرم دیدم. هنوز وقتی چیز داغ میخورم اون قسمتی از زبونم که گازش گرفتی میسوزه

باید از اینکه یه پسر بوسه اش رو دوست نداشت خوشحال میشد اما چرا ناراحت شد؟ توی دلش با خودش فکر کرد "یونگی هم مثل اون دختره بهم گفت افتضاحم فرق یونگی با بقیه چیه؟"

اما این فکر که غمش توی چشماش منعکس شده بود فقط دو ثانیه دوام اورد چون بلافاصله از فکر اینکه چرا یونگی رو داره با یه دختر مقایسه میکنه به خودش لرزید. یونگی ادامه داد:

- تو کسیر افتضاحی هستی اما من بازم....
میخواست بگه دوست دارم اما اگر اولین اعترافش رد میشد اون وقت احتمالا دیگه تا عمر داشت سراغ عشق نمیرفت پس فقط گفت:
- بازم دلم میخواد ببوسمت.

دوست دارم نگفته بود اما متین با همین کلمه هم خوشحال شده بود "آخ جون پس اونقدرا هم افت... صبر کن ببینم چرا از اینکه یه مرد میخواد ببوستم ذوق زده شدم؟ این... این نباید چندش آور باشه؟" فقط با همین فکر چشمایی که میرفت پر از ستاره شه خشن و عصبی شد و اخم هاش توی هم رفت و دستوری گفت:

- برو کنار هیونگ
یونگی پوزخند زد و گفت:
- همیشه ددی بودم اینبار شدم هیونگ

متین به تقلید از برادرش چشماشو روی هم گذاشت تا ارامش خودش رو حفظ کنه ولی لعنت این خیلی سخت بود چون اصلا آرامشی نبود که حسش کنه قلبش تند میزد و مغزش فقط فریاد میکشید "یکی هست که بوسیدنم رو دوست داره" و متین نمیدونست چطور این صدای کوفتی رو قطع کنه پس بلند تر از صدا داد زد:

- بهت گفتم برو کنار
یونگی با اینکه عصبی شده بود اما فرصتش رو نسوزوند و بدون هیچ حرکتی سعی کرد با خونسردی بگه:

- نمیرم. اون شب فقط من نبودم که دلش میخواست. اونی که دستم رو کشید و نذاشت برم تو بودی. یکم فکر کن متین. برای یه بار تو کل عمرت از مغزت استفاده کن و فکر کن. چطور ممکنه یه آدم هموفبیک بخواد بوسیدن یه مرد رو ادامه بده!

متین نمیخواست از مغزش استفاده کنه کلا کرکره پایین کشیده بود و روش بزرگ تعطیل است چسبونده بود میدونست این فکر کردن اصلا به سودش نیست پس فقط با عصبانیت زمزمه کرد:

- هیونگ میدونی که اگه بخوام برم حتی لازم نیست بهت بگم بیا کنار چون خودم خیلی راحت میتونم بزنمت کنار پس احترام خودت رو دو دستی نگه دار بیا اینور میخوام برم

یونگی کاملا دلش شکست حتی صدای شکستن قلبش رو شنید. اون شب روی پشت بام فکر میکرد پنج سال صبر دیگه تموم شده و الان میتونه آرزوهاش رو داشته باشه

اما الان حتی از قبل هم ندار تر بود الان دیگه حتی متین رو به عنوان دوست هم نداشت. پس با ناامیدی تمام با لحنی که سعی کرد التماس بینش اصلا پیدا نباشه تقریبا دستوری و با تکبر گفت:

- خیلی خب حالا که تو نمیخوای منم اصراری ندارم برای صلاح گروه هم شده بیا فراموشش کنیم و مثل قبل فقط دوست باشیم

I'm not okWhere stories live. Discover now