با اشاره به بسته پستی ادامه حرفش رو خورد و پس از سه ثانیه زل زدن به بسته سرش رو بالا گرفت و با دلسوزی گفت:
- منو بیرون کردی یونگی هیونگ چی؟ برنامه اش امروز تموم میشه داره برمیگرده فکر کردی اگه بیاد خوابگاه و تورو با یه دختر در حال همچین چیزی ببینه چه حالی میشه؟حرفی از اینکه اصلا دلیل بیرون کردنش برگشتن یونگی هست نزدم و فقط با شیطنت گفتم:
-حالای خوب خوب
گفتم که ثبات نداشت این بار نگاهش رنگ غم گرفت و گفت:- خیلی خب دیگه بسه دیگه نمیتونم تحمل کنم ساکت بشینم فقط نگاه کنم داری هیونگم رو با کارا و حرفات عذاب میدی و اذیت میکنی و خودت انقدر خنگی که هیچ وقت نمیفهمی داری چجوری یه بدبخت دیگه رو زجرکش میکنی.
از حرفاش خوشم نمیومد حرفاش بوی خوبی نمیداد من اخم کردم و اون دستش رو روی شونه ام گذاشت و من رو کامل سمت خودش برگردوند و با یه نگاه جدی مقابلم ایستاد و خیلی جدی تر از نگاهش لحن صداش بود:
- میخوام یه رازی رو بهت بگم هیونگ اما باید قول بدی شوکه نشی و واکنش بدی نداشته باشی
از نگاهش از لحن صداش از حرفاش قلبم شروع به تندتر تپیدن کرد نه برای اینکه عاشقش باشم یا قلبم براش بلرزه اما حدس اینکه قراره چی بم بگه و چی بشنوم باعث میشد هیجان زده بشم.
نکنه اونم عاشقم شده بود؟ نکنه داشت با فکر به من به تهیونگ خیانت میکرد. اگر موضوع این بود همه چیز زیادی پیچیده میشد اینجوری هم زمان دل سه نفر رو میشکستم و تازه قلب خودم هم این وسط شاید می شکست. چرا گفتم شاید؟
صدای کوکی که رازش رو بالاخره افشا کرد وسط افکارم دوید:
- یونگی هیونگ عاشقتهعملا هنگ کردم رازش این بود؟ چرا شبیه راز به نظر نمیرسید و چرا از شنیدنش خوشحال نشدم؟ یونگی درباره احساسش به من، به همه حرف زده بود الا خود من؟
خوشم نیومد که این حرف رو برای اولین بار از مبین و بعد از کوکی شنیدم در حالی که خود یونگی هنوز به این موضوع حتی اشاره هم نکرده بود پس برای جبران این موضوع پوزخندی زدم و گفتم:
- اما من یه پسر دیگه رو دوست دارم.
دستش رو توی هوا تکون داد و بی حواس گفت:
- اینکه تو پسرا رو دوست نداری رو که هممون...یهو مکث کرد و باز سایز چشماش درشت شد و مبهوت پرسید:
- چی گفتی؟از تعجبش خنده ام گرفت دستم رو دور کمرش حلقه کردم و سمت خودم کشیدمش بخاطر اصل غافلگیری بی تعادل روی کاناپه کنارم افتاد دستم رو دو طرف بدنش ستون کردم و در حالی که رخ به رخش خیمه زدم با یه خنده که سعی میکردم شیطنت آمیز بودنش پیدا نباشه براش تکرار کردم:
- گفتم من تورو دوست دارم.
صدای افتادن چیزی باعث شد سرم رو بلند کنم و هم زمان با من گردن کوکی هم سمت منبع صدا برگشت.

YOU ARE READING
I'm not ok
Fanfiction???? ???? ??? ????? ?? ??? ???? ?????? ???? ??? ??? ???? ??? ??? ??????? ?????? ????? ?? ?? ????? ???? ? ?????? ????? ?????? ?? ? ????? ???? ????? ?????? ????? ?? ???? ????? ????: ????? ?????? ?????? ??? ????? ????: ???? ?????? ??????? ????? ???? ??...