با نشستن مرد روی صندلی سوهو خم شد و طناب رو برداشت اما یونگی به موقع طناب رو از دستش کشید و هشدار داد:
- نه هیونگ نشنیدی؟ تو نزدیکش نشوطناب رو برعکس موقعی که میساکی رو بسته بود محکم دور تن این مردک بست و محض احتیاط دو تا گره اضافه زد و از لج مچ دستاشو به بدترین و محکم ترین شیوه بست تا زخم شه
وقتی کارش تموم شد یه لگد محکم به ساق پاش کوبید و با اخم پرسید:
- فیلم کجاست؟
- یه فلش تو جیب کتمهنگاه چندش ناکی به سر تا پاش کرد و بعد دست توی جیب کتش کرد و فلش رو درآورد و پرسید:
- بقیه اش؟ چند تا نسخه دیگه از این داری؟- فقط همینه به علاوه اونایی که تو کاکائو برای دوست پسرت میفرستادم
پس کار این حرومزاده بود اینکه هر وقت متین یکم حالش بهتر میشد با فرستادن اون فیلم و عکسا دیوونه اش میکرد و زندگی رو براش سخت کرده بود.یونگی نتونست آروم بمونه با عصبانیت مشت محکمی پای چشمش کوبید که شدت ضربه اش انقدری بود که حتی همراه صندلی روی زمین پرت شد اما حتی اینم دلش رو خنک نکرد و شروع به لگد کوبیدن توی دست و پا و شکم و هر قسمتی دیگه که دم دستش میرسید کرد و هم زمان باهاش داد زد:
-میکشمت آشغال. زنده ات نیمذارم خودم میکشمت
سوهو اجازه داد یونگی خودش رو خالی کنه و وقتی حس کرد که اگه یکم بیشتر بزنه میکشتش جلو رفت و دست یونگی رو گرفت و عقب کشید:
- بسه بکشیش خون کثیفش گردن تو میفتهیونگی دو بار عمیق نفس کشید تا عصبانیت کور کننده اش رو خاموش کنه و بعد با پوزخند گفت:
- راست میگی کشتن یه خوک هیچ فایده ای نداره نظرت چیه یه جور دیگه تنبیهت کنم؟ مثلا با دوست پسرتگویون پلکای خون آلودش رو یکم از هم باز کرد و حتی تو این شرایط هم سعی کرد وحشت زده و از موضع پایین به نظر نرسه
- فیلمش رو میخواستی بهت دادم حتی اگه یه مو از سر میساکی کم شه...یونگی پوزخند زد و با حرفاش روی اعصاب گویون رفت:
- فکر کردی قراره مو از سرش کم کنم؟ نه یه کار بدتر میکنم کاری که تو کردی. منم مثل تو روحش رو میکشم دست و پاشو میبندم جوری که رد زخم طنابا تا یه ماه حتی بیشتر از روی مچ دستاش پاک نشه و بعد دو نفری میریزیم سرش... میبینی که منم مثل تو دوستامو آوردمبا دستای بسته و صورت غرق خون یه گوشه روی زمین افتاده بود اما بازم حاضر نبود دهنش رو ببنده:
- دستت به میساکی بخوره زندت نمیذارم
یونگی خیلی اعصاب خورد کن و هستریک خندید و جواب داد:- اوه قراره بخوره قراره دستم به خیلی جاهاش بخوره فقط بهم یه تقلب برسون رو کدوم قسمتای بدنش بیشتر حساسه؟
همین حرف کافی بود تو گویون دیوونه بشه و پشت سر هم شروع به عربده کشی کرد:
- دستاتو میشکنم. دستی که به دوست پسر من بخوره میشکنم کاری میکنم ارزوی مرگ کنی میفهمی؟ کاری میکنم آرزوی مرگ کنییونگی خم شد و از توی جیب اون مردک گوشی موبایلش رو برداشت یه دستمال دستش گرفت و در حالی که با خونسردی مواظب بود دستش به خون کثیف این مرد نخوره انگشتش رو پاک کرد و روی قفل گوشیش گذاشت و بعد بلند شد و در حال گشتن گوشیش گفت:
- میدونی از تهدیدات اصلا نترسیدم چون من همین الانش هم آرزوی مرگ میکنم حتی چند بارم مرگ رو به چشمم دیدم
دروغ نگفته بود بلوف هم نزده بود هر بار دیدن نزدیک بودن مرگ مبین با مرگ یونگی برابر بود.کاکائو تالک گویون رو باز کرد و بدون نگاه انداختن به چتاش فقط اکانتش رو پاک کرد بعد از اون نوبت ریست کردن گوشی بود و در حال انجام این کار بازم به حرف زدن ادامه داد:
- اما اون فیلمایی که تو هر روز گلچین میکردی و برای متین میفرستادی تا اعصاب تازه آروم شده اش رو بیشتر بهم بریزی من از اون فیلما برات نمیگیرم لزومی هم نداره به هر حال تو همین جا نشستی و داری گوش میدی که چطور دوست پسرت زیر من ناله میکنه
اینبار دیگه موضع قدرت نداشت احتمالا فهمیده بود یونگی رو نمیتونه با مردن بترسونه که این دفعه به التماس افتاد:
- خواهش میکنم کاری با میساکی نداشته باش اون بی گناهه حتی روحش از هیچی هم خبر ندارهنگاه یونگی بالا اومد و سمت میساکی که با شنیدن التماس گویون بیرون اومده بود رفت. پشت سر گویون بی حرف ایستاده بود و گویون نمیدیدش اما یونگی در حال گفتن کلماتش به جای گویون به چشمای میساکی نگاه میکرد تا یادش بیاره کسی که همه این کارا رو کرده دوست پسرش بوده و نباید دلش براش بسوزه:
- تو خیلی خوش شانسی لعنتی که قراره بیفتی زندان و خیلی چیزا رو نبینی. مثلا قرار نیست با چشمای خودت ببینی دوست پسرت که قبلا دنیا رو سرکار میذاشت و میخندید الان نه حوصله حرف زدن داره نه خندیدن
قرار نیست ببینی کل روز میشینه یه گوشه و به مچ دستاش نگاه میکنه و حتی گریه هم نمیکنه قرار نیست ببینی وقتی لمسش میکنی هلت میده و سرت داد میزنه و بعد کل مدت میشینه از اینکه بهت آسیب زده گریه میکنه
قرار نیست ببینی از اینکه توی حمام اتاق خودش دوش بگیره می ترسه قرار نیست ببینی ماشینی که عاشقش بود رو کوبیده به دیوار که خودشو خلاص کنه
این بار نگاهش رو از میساکی گرفت و با تنفر به گویون داد و خیره تو چشمای سرخ شده اون ادامه داد:
- قرار نیست وقتی برمیگردی خونه بری جنازه غرق خون و سردش رو از کف حموم بلند کنی و با گریه به بقیه التماس کنی که نجاتش بدن. خوش به حالت قرار نیست کابوس هر روز و هر لحظه ات دیدنش بین یه جوی پر از خون خودش باشه
گوشی رو کنار صورتش روی زمین پرت کرد و بعد از جا بلند شد با کف کفش دو بار محکم روی صفحه گوشی کوبید و حرفش رو تموم کرد:
- لعنتی تو زیادی خوش شانسییادمه پارتای قبل خودکشی یه عده به یونگی میگفتین مگه کوری که حال متین رو نمیبینی یا درکش نمیکنی میبینید که یونگی هم میدید هم درکش میکرد هم بخاطرش داغون بود حتی شاید بیشتر از خود متین

YOU ARE READING
I'm not ok
Fanfiction???? ???? ??? ????? ?? ??? ???? ?????? ???? ??? ??? ???? ??? ??? ??????? ?????? ????? ?? ?? ????? ???? ? ?????? ????? ?????? ?? ? ????? ???? ????? ?????? ????? ?? ???? ????? ????: ????? ?????? ?????? ??? ????? ????: ???? ?????? ??????? ????? ???? ??...
part 190
Start from the beginning