My Sugar Daddy

By NyxJeon97

84.4K 12.9K 25.7K

[Completed] +یعنی در ازای کونم بهم پول میدی؟ -من اینجوری نگفتم بچه! +ببین بابابزرگ، من سکسی ترین و خوشگل ترین... More

Hi ?
cast
1_liam Bitch payn?
2_Rolls-Royce
3_Mr. Malik?
4_mini lop
5_The beginning
6_Aphrodite
7_Daddy John
8_Princess.
9_Green
10_TiO
11_Perfect
12_Bunny
13_Pinky boy
14_
15_Hi Racing, Bye Maggie
16_ziam
17_How to be a bitch with Bitch Payne!
18_Strip that down
19_Summons
20_Blondy
21_Car crash
22_Pikachu
23_Help!
25_It's my birthday I
26_It's my birthday II
27_Brave
28_Larry
29_Good bye!
30_Last part

24_Coming back home

1.5K 311 471
By NyxJeon97


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○●○●

صدای قدمای عصبیش توی گوشش میپیچید و برای رسیدن به در اون خونه عجله میکرد. درست مثل این چندساعت استرس یک لحظه‌ هم ازش جدا نشده بود و ذهن لیام رو به انفجار میرفت.
تصور اسیب دیدن دختر کوچولوش به حدی اذیتش میکرد که کل راه جز سکوت کار دیگه ای انجام نداده بود.

زی_همینجاست.

رو به پلیسی که همراهشون اومده بود گفت و به ارومی دستش رو پشت کمر یخ زده لیام کشید. متنفر بود از وقتایی که بعد سکس به جای توی تخت موندن باید کار دیگه ای انجام میداد!

زنگ توسط پلیس فشرده شد و سکوت احمقانه‌‌ ی بینشون عمیق تر شد. بعد از چند دقیقه با باز نشدن در، لیام کلافه لگدی به در کوبید و قبل از اینکه لبای زین برای اروم کردنش باز بشه، در با صدای کمی باز شد.

زی_اروم باش لیام.

لی_خودت اروم باش زین!

با توجه به رگای برجسته شده گردنش گفت و اخم پررنگی تحویل مرد داد. لیام، جلوتر از پلیس و زین سمت در اصلی خونه حرکت کرد و اهمیتی به فضای خوشرنگ حیاط نداد.
با رسیدن به در اصلی قبل اینکه دستگیره رو بکشه در توسط جیکوب باز شد و چهره آشفتش رو به روی لیام قرار گرفت.

_چه خبرته اول صبح پین؟!

لیام با دیدن چشمای خواب الود مرد کف دستش رو روی سینش کوبید و همزمان با برخورد جیکوب به در وارد سالن اصلی خونه شد.

لی_لارا کجاست؟!

با صدای محکمی رو به روی صورت خشمگین جیک گفت و چند لحظه بعد پلیس به همراه زین وارد خونه شدن.

_از شما شکایت شده باید با من بیاید.

زین قدماش رو سمت لیام برداشت و با رسیدن کنارش دستش رو به ارومی بین دستاش گرفت و انگشتاشون رو توی هم قفل کرد.

زی_بیا باهم بگردیم مینی لوپ.

سمت اتاقا حرکت کردن و با دیدن اتاقی که روی درش برچسب رنگی خورده بود سمتش رفتن.
تپش قلب لیام بیشتر شده بود و چشماش از شدت استرس دو دو میزد، لرزش کم دستاش بهش میگفت تا چه حد نگران دخترشه و زین با حس کردن وضعیتش به ارومی پشت دستش رو نوازش کرد.

زی_اروم باش دارلینگ! لارا حالش خوبه باشه؟اینجوری بیشتر اذیتش میکنی!

لیام با شنیدن صدای اروم زین و حس گرم دستاش لباش رو بهم فشرد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
با باز کردن در متوجه دکوراسیون کودکانه‌اش شدن و نگاه لیام بی اختیار لرزید و وارد شد.

لی_لارا؟

با ندیدن کسی توی اتاق اسم دختر رو صدا زد، کلافه انگشتاشو لای موهاش فرو برد و کشید.
چند لحظه بعد صدای قدمای تندی توی اتاق پیچید و قبل از اینکه لیام متوجه بشه جسم کوچیکی به پاش چسبیده بود و گریه میکرد.

لی_خدای من لارا!

با دیدن دختر کوچولوش که محکم به پاش چسبیده بود و اشک میریخت بغض گلوش رو چنگ زد و جلوی پاش نشست. بی اختیار بدن کوچیکش رو محکم بغل کرد و بوسه های سریعش رو روی موهاش گذاشت.

لی_باورم نمیشه..خدایا تو سالمی لارا؟
حالت خوبه پرنسس؟ اون اذیتت کرد اره؟؟!

زین با دیدن وضعیت، به ارومی کنارشون نشست و دستشو روی شونه دختر گذاشت و به سختی از لیام جداش کرد.
نگاهی به مردمکای درشت شده و شفافش انداخت و نوک بینی و گونه های سرخ شدش در اثر گریه قلبش رو هدف قرار داد.

زی_ما نگرانتیم لارا! خیلی دلمون برات تنگ شده ولی اول چیز دیگه ای مهمه باشه؟

دختر به ارومی سرش رو به نشونه تایید تکون داد و پشت دستش رو روی چشمش کشید.

زی_جیکوب اذیتت کرد؟!

لیام با دقت به صورت دختر زل زد و لارا لباش رو بهم فشرد. بعد از چندلحظه سرش رو به نشونه تایید تکون داد و دستاش رو پشت سرش بهم قلاب کرد.
نمیدونست با گفتنش تا چه حد اون دو مرد رو عصبانی میکنه.

زی_خب..بهمون بگو چجوری اذیتت کرد؟

دختر بچه با شنیدن سوال زین قدمی به عقب برداشت و سرش رو به نشونه منفی تکون داد.
اگه وقتی میفهمیدن ازش بدشون میومد چی؟

لی_بیبی لطفا! اگه نگی ما نمیتونیم تو رو از اینجا ببریم..

لیام با التماس رو به دختر به زبون اورد و لارا ترسیده بهش نگاه کرد. فکر اینجا موندن براش از کابوسم بدتر بود و اصلا دلش نمیخواست که باز اون دوتا رو ترک کنه.

لارا_م..میشه..فقط..به لیلی بگم؟

با چشمای شفافش رو به زین پرسید و مرد به ارومی بلند شد. سرش رو به نشونه تایید تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
شاید بهتر بود تمرکزش رو برای حکم جیکوب بزاره و اینو به لیام بسپاره.

لی_خیلی خب لارا.. بگو پرنسس!

اشک دوباره تو چشمای دختر حلقه زد و قدماش رو جلو برداشت. رو به روی لیام ایستاد و با خجالت زیادی که میکشید لباسش رو بالا زد و لیام متوجه کبودیای روی شکم و پهلوهاش شد.
اخماش با شدت زیادی تو هم کشیده شد و نگاه ناباورش رو به صورت دختر داد. بدنش رو سمت خودش کشید و با پایین کشیدن شلوارک بلندش صدای گریه اروم دختر بار دیگه بلند شد و بدن لیام از سر تا پا یخ زد!

کبودیا حتی روی پاهاش هم به چشم میخورد و تا بالا کشیده شده بود. چیزی که لیام میدید فرای تصوراتش بود و حس خفگی میکرد.
لارا هنوز ۶ سالش رو تموم نکرده بود و برای تجربه کردن این فاجعه زیادی کوچیک و ظریف بود.

نگاهش رو از پاهای دختر بالا اورد و با دیدن صورت خیسش بغض به گلوش چنگ زد، بدن کوچیکشو محکم توی بغلش کشید و به خودش فشرد.

لی_متاسفم لارا..متاسفم عزیزم..تقصیر تو نیست این تقصیر منه..گریه نکن باشه؟ دیگه تموم شد بیبی برمیگردی پیش من خب؟

با صدای خفه ای که ناشی از بغضش بود به زبون اورد و برخلاف میلش از لارا جدا شد.
انگشتاشو زیر چشماش کشید و خیسی اضافه رو پاک کرد. بوسه ای روی گونش گذاشت و از جلوی پاش بلند شد.

لی_میتونی وسایلتو جمع کنی پرنسس؟

با گرفتن تایید از لارا خوبه رو زمزمه کرد و از اتاق بیرون اومد.
خشم جاش رو به غم داده بود و نیرویی که توی بدنش حس میکرد باعث میشد با خشم زیادی سمت جیکوب حرکت کنه.
صدای قدمای محکم کسی نگاه هر سه مرد رو سمت خودش کشید و زین با دیدن حالت عصبی لیام متوجه همه چیز شد.

لیام قبل اینکه جیکوب فرصت حرف زدن داشته باشه مشت محکمش رو توی دهنش کوبید و با پرت شدن مرد روی زمین با عصبانیت زیادی روی سینش نشست.
قبل اینکه مامور پلیس بخواد جلو بره دست زین رو به روی سینش گذاشته شد و نگهش داشت.
پسرش بهترین راه رو برای بیرون دادن خشمش انتخاب کرد و زین مطمئن بود سالم موندن جیکوب اونم زیر مشتای محکمش غیر ممکن به نظر میرسه.

زین با افتخار به مشت های قوی لیام نگاه کرد و لبخند کجی زد. اون حتی به مرد فرصت ناله کردن‌ هم نمیداد و باعث میشد زین با افتخار به پسرش خیره بشه.

_اقای مالیک! دیگه کافیه!

صدای افسر پلیس به گوش زین رسید و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد. قدماش رو به ارومی سمت لیام برداشت، با رسیدن بهش دستاش رو زیر بغلش گذاشت و به سختی از بدن آش و لاش شده جیک جداش کرد.

_هی هی! اروم دارلینگ.. اروم باش!

سینه لیام از شدت خشم با سرعت زیادی بالا و پایین میشد و زین نگران به صورت سرخ شدش نگاه میکرد.

زی_به حد کافی خودتو تخلیه کردی بیب!

مچ پسر رو بین انگشتاش گرفت و بالا اورد با دیدن دستای سرخ شدش اخم پررنگی روی پیشونیش شکل گرفت و مشغول بررسی انگشتاش شد.

زی_ببین با خودت چیکار کردی لیام!

پسر با نفس عمیقی تقریبا خودش رو اروم کرد و با شدت گرفتن ضعف بدنش خودش رو داخل اغوش زین انداخت و به اشکاش اجازه چکیدن داد.

شدت غمی که روی دلش سنگینی میکرد به حدی بود که حس میکرد تک تک اعضای بدنش درحال منفجر شدنه.
خشم، غم و عذاب وجدان بهش هجوم اورده بودن و کاری کرده بودن اون پسر مثل ابر بهار فقط اشک بریزه.

زین بدنش رو محکم به خودش فشرد و بوسه های سریعش رو روی موهاش بجا گذاشت. هنوز درجریان کار جیک قرار نگرفته بود و لیام قصد نداشت حالا بهش بگه.

زین با حس ششمش میتونست حدس بزنه چی تونسته تا این حد پسر کوچیکش رو عصبی کنه.

زی_باید بریم لیام..لارا نیاز داره از این فضا دور بشه.

لیام با صدای اروم زین به سختی ازش جدا شد و استین لباسش رو زیر چشماش کشید. بوسه دیگه ای از طرف زین روی موهاش حس کرد و قبل اینکه لارا صورت سرخ شدش رو ببینه سمت ماشین پاتند کرد‌.

حق اون دختر از دست دادن مادر و تجربه تجاوز تو سن ۶ سالگی نبود!

..

لارا رو به ارومی توی بغلش بالا کشید و بوسه ای روی پیشونیش زد. دختر بچه دستاش رو دور گردن مرد حلقه کرد و سرش رو روی شونش گذاشت‌.
لیام و لارا جفتشون بهش اویزون شده بودن و نمیتونست برای باز کردن در تمرکز کنه.

زی_لیام؟ بیبی میشه یکم..

قبل اینکه جملش کامل بشه در توسط شخص دیگه ای باز شد و هیکل جان توی چارچوب در قرار گرفت‌.
پلکای خمار از خواب و غم لیام بالا اومد و با دیدن چهره جان بی اختیار بغض کرد و لب پایینش جلو کشیده شد.
بازوی زین رو ول کرد و خودش رو اروم از گردن جان اویزون کرد و بهش چسبید.

مطمئن بود پشت خونسردی زین کلی حرف وجود داره. تمام طول راه بخاطر اتفاق افتاده ناراحت بود و در سکوت کامل فقط نگاه میکرد.
حالا که جان رو میدید میتونست حس کنه ارامش به سلولای بدنش برمیگرده.

جان_هی بیبی..حالت اوکیه؟

انگشتاش رو لای موهای نرمش فرو کرد و نوازش وار حرکت داد. رد شدن زین از کنارش باعث شد نگاهی به صورت به خواب رفته دختر کوچولو بندازه و ته دلش بلرزه.

امیدوار بود اتفاق بدی برای لارا نیوفتاده باشه.

_بغلم کن..

صدای خفه لیام از سینش به گوش رسید و جان با کمی مکث پسر کوچیک تر رو توی بغلش بالا کشید. دستاش رو زیر باسنش محکم کرد و بوسه ای ناخوداگاه روی موهاش گذاشت.

جان_داغون بنظر میای لیام..

پسر حلقه دستاش رو دور گردن مرد محکمتر کرد و قطره اشک کوچیکی که روی گونش ریخت باعث شد جان متوجه حالش بشه.

هیچوقت لیام رو تا این حد غمگین ندیده بود.

با نزدیک شدن به تخت اروم بدنش رو پایین گذاشت و بدون نگاه کردن به صورتش مشغول دراوردن کفش و جوراب از پاهاش شد.

سویشرتش رو با کمک خودش بیرون کشید و لحظه اخر با دیدن چشمای پر از اشکش کمی مکث کرد.

کش کوچیکی که موهاشو با استفاده از اون بسته بود باز کرد و نگاه لیام سمت موهای ریخته شده دور صورتش کشیده شد.

تازه متوجه بلند شدنشون شده بود اما انرژی ای برای نشون دادن واکنش نداشت.
تخت با نشستن جان کمی پایین رفت و لیام منتظر بهش خیره شد.

چندلحظه بعد با فرورفتن تو اغوش مرد لیام نفس عمیقی کشید و کاملا زیر پتو قایم شد.
بوی زین رو نمیداد اما ارومش میکرد.

_اذیتش میکرد..تقصیر منه!

صدای خفه لیام به گوش جان رسید و مرد مشغول نوازش کردن موهای نرم پسر شد.

_چیزی تقصیر تو نیست..سرنوشت لارا این بود.. بهتره کاری کنی فراموشش کنه.

لیام بینیشو بالا کشید و سرش رو بالا اورد، از پایین به صورت جان خیره شد و لبای پاستیلی شکلش رو خیس کرد.

_چجوری؟..دلم نمیخواد یادش بیوفته..وات د فاک اون فقط یه بچس!..چرا انقدر احمقم اخه؟..اگه نمیراشتم بره..اینجوری نمیشد.

جان_لیام! این اتفاق تقصیر تو و زین نیست..از کجا میدونستید قراره همچین چیزی پیش بیاد؟ مطمئنم دلت نمیخواد لارا وقتی بزرگ شد راجع به این ازت چیزی بپرسه..پس سعی کن کاری کنی حداقل فراموشش کنه..برگردید کالیفرنیا‌. زین زیادی توی لندن مونده بهتره برگردید.

مرد ناراحتی عمیق لیام رو میفهمید. اون پسر از بچگی ناراحتیش رو خیلی بروز نمیداد‌، درست مثل زین داخل خودش نگه میداشت و اروم اروم نشونش میداد.

لیام ناراحت بود ولی میتونست فراموشش کنه.

پسر با بلند کردن سرش بوسه ای روی گونه مرد زد و لبخند محوش به جان دلگرمی داد.
به ارومی از بین دستاش بیرون اومد و بدون اینکه چیزی بگه اتاق رو ترک کرد.
عادت بچگیش هنوزم همراهش بود و جان درکش میکرد‌.

کامل از ماجرا خبردار نبود اما وقتی زین برای اولین بار از قدرتش برای گرفتن حکم اعدام جیک استفاده کرد، فهمید که موضوع کاملا وحشتناک بوده!

از وقتی زین رو میشناخت فهمیده بود اون فرد اروم تر از چیزیه که خشمش رو با درگیری بروز بده اما درعوض میتونست تو ۲ ثانیه کاری انجام بده که زندگیت رو برای همیشه جهنم کنه!

نه بخاطر قدرتش، نه بخاطر شهرتش، نه بخاطر ثروتش.. فقط بخاطر اینکه اون زین مالیک بود!

..

با وارد شدن به اتاق متوجه فضای تاریک و صدای شیر اب از حمام شد‌. بدون حرف لباساش رو یکی یکی از بدنش خارج کرد و با پایین کشیدن دستگیره وارد اتاقک حمام شد.

زین پشت بهش زیر دوش ایستاده بود و از بخاری که هوا رو خفه کرده بود فهمید اون اب الان چیزی فراتر از گرمه!

قدمای سریعش رو سمت دوش برداشت و شیر اب رو وسط نگهداشت، با اخمای جمع شده دستش رو روی شونه مرد بزرگتر گذاشت و بدنش رو سمت خودش چرخوند.

_وات د فاک مرد میخوای خودتو...زین؟!

چشمای سرخ شده ومردمکای لرزون چیزی بود که انتظارش رو نداشت!
با وجود اب مطمئن بود که زین گریه کرده..مطمئن بود که زجر کشیده و مطمئن بود که درحال خودخوریه!

لب پایینش رو محکم برای کنترل کردن خودش گاز زد و نگاهش رو بین چشمای زین چرخوند.
کف دستش رو روی گونه مرد گذاشت و شستش رو نوازش وار روی مژه های تاب خوردش حرکت داد.

چی میتونست بگه وقتی خودش دست کمی از مرد بزرگتر نداشت؟

لی_باهام حرف بزن زین.

زی_چیزی نیست دارلی..

لی_خفه شو و فقط باهام حرف بزن!

برخلاف لحن ارومش اخم پررنگی بین ابروهاش بود و نگاهش بین چشمای زین جا به جا میشد.

زی_چجوری خفه‌شم و حرف بزنم؟

گوشه لب زین سمت بالا رفت و نگاهش رو به صورت گیج شده لیام داد.
اون پسر زیادی خنگ بود و زین از این خوشش میومد.

انگشتاش رو دور پهلوهای نرم لیام حلقه کرد و به ارومی بدنش رو به خودش فشرد. با تکیه دادن چونش به شونه پسر مشغول نوازش کردن کمر و پهلوهاش شد و صدای ارومش به گوش لیام رسید.

زی_من مقصرم لیام..کسی که راضیت کرد من بودم. به عنوان سرپرست باید بیشتر حواسم میبود..ولی حالا گذشته و ما نمیتونیم برای پرنسسمون کاری انجام بدیم..از قبل با جان حرف زدم..برمیگردیم کالیفرنیا..وقتشه از لندن فاصله بگیریم..من، تو، با دختر کوچولویی که الان ددی صدامون میزنه!

لبخند محوی از جمله اخر زین روی لباش شکل گرفت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
به ارومی بوسه ای روی گردن مرد زد و ازش جدا شد. به صورت خستش نگاهی انداخت و بوسه بعدیش روی هر دو چشم زین نشست.

زی_لیام ت..

با نشستن بوسه بعدی روی لباش جملش نصفه موند و لبخند محوی زد. پسر کوچیکتر با جدیت خاصی تک تک اجزای صورت زین رو میبوسید و ارامشی که توی بوسه داشت زین رو خالی از هر تنشی میکرد‌.

با بوسه اخری که روی گونش خورد، زین نیشگون ارومی از زیر باسن برجسته پسر گرفت و به صدای نالش توجهی نکرد.

زی_از کی یاد گرفتی اینجوری دلبری کنی مینی لوپ؟!

لیام با اخمای جمع شده دستش رو روی باسنش گذاشت و مشغول مالیدنش شد‌. با حرص از مرد فاصله گرفت و قبل عقب رفتن شیر اب رو سمت سرد کشید.

زی_واااات د فاکینگگگ هلللل لیااممم!!

صدای داد بلند زین باعث خنده لیام شد و قبل اینکه ببر زخمی قصد حمله کردن بهش رو داشته باشه از حمام بیرون رفت.
لبخند کمرنگش روی لباش موندگار شد، حوله رو روی سرش گذاشت و بدنش رو خشک کرد.

وقتش بود فضای مرده‌ی خونه رو از این حالت در بیاره. زین درست میگفت.. اتفاقی که افتاده قابل برگشت نیست.. نباید بزارن همچین چیزی بار دیگه اتفاق بیوفته نمیتونه بزاره دخترش با همچین خاطره وحشتناکی پا به بزرگسالی بزاره.

قدماش رو سمت اینه برداشت و نگاهی به خودش انداخت. زیر چشماش گود افتاده بود و لباش رنگ پریده تر از همیشه خودشون رو نشون میدادن.
وقتش بود به خودش روح بده.

درست نیم ساعت بعد، زین از حمام بیرون اومد و بلافاصله بعد بیرون اومدنش صدای اهنگ توی تک تک اسپیکرای عمارت پخش شد و لیام با استفاده از ریموت صداش رو زیاد کرد.

زین با صورت جمع شده به لیام راضی نگاه کرد و با شروع شدن اهنگ تازه تونست صدای خود لیام رو تشخیص بده.
اون پسر از صدای ضبط شده خودش سر اون اجرا استفاده میکرد؟

_چیه مالیک؟! از صدای سکسی دوست پسرت لذت میبری؟!

لیام همونطور که روی تخت ایستاده بود رو به زین گفت و لحظه ای بعد در اتاق به ضرب باز شد و به ترتیب جان، یاسر، لارا، ایوان و کارا وارد شدن.

زین بهت زده به جمعیتی که توی خونش بودن و روحش هم خبر نداشت نگاه کرد و اخم محوی بین ابروهاش نشست.
صدای خنده شیطنت امیز لیام بین اعتراضای اونا گم شد و زین با برداشتن لباساش توی حمام برگشت تا قبل برباد رفتن ابروش لباس بپوشه!

_هوی! مادرفاکر صدای تخمیت شنیدن نداره زیادش کرد-

جمله ایوان تموم نشده بود که ضرب دست یاسر محکم پشت گردنش خورد و پسر با اخم دستش رو پشت گردنش گذاشت و به یاسر خیره شد.

یا_جلوی نوه من فحش نده تخم سگ!

ایو_ولی خودتونم..

جان_هییشش! رو حرف بزرگترت حرف نزن بچه!

لیام با دیدن نگاه قهر الود ایوان خندشو خورد و با استفاده از ریموت صدا رو قطع کرد.
قدماش رو سمت پسر برداشت و ناگهانی روی کولش پرید و دستاش رو دورگردنش حلقه کرد.

صدای داد ایوان مساوی شد با خنده بلند جمع و لارا ازشون فاصله گرفت. نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند و اروم اروم سمت حمام رفت.
ضربه ارومی به در زد و با باز شدنش توسط زین لبخند بزرگی روی لباش شکل گرفت.

زی_هی هانی!

لبخندی به صورت اروم دختر زد و موهاش رو نوازش کرد.

_میشه بغلم کنی ددی زی؟!

مظلومیت زیادی که برای درخواستش توی چشماش ریخته بود، زین رو یاد لیام انداخت و اروم خندید. دستاش رو زیر بغل لارا انداخت و بلندش کرد. سمت جمعیتی که صدای زیادشون اتاق رو برداشته بود حرکت کرد و کنار جان ایستاد.

لی_اول من! اول من!

ایو_باز این مثل ندیده ها شروع کر-

دست یاسر بار دیگه پشت گردنش نشست و هق هق مصنوعی ای از بین لبای ایوان خارج شد.
چه هیزم تری به اون مرد فروخته بود که باید کتک میخورد؟!

لیام از جمع فاصله گرفت و رو به روشون ایستاد.
ایوان، یاسر و کارا روی تخت نشسته بودن و جان و زین روی مبل دونفره کنار تخت تماشا میکردن.

لی_یک کلمس و حیوونه!

یاسر_زینه؟!

زی_چرا من باید حیوون باشم؟!

با طلبکاری رو به مرد پرسید و یاسر پشت چشمی براش نازک کرد.

یاسر_تو شکم تریشا فرقی با حیوون نداشتی انقدر جفتک مینداختی!

صدای خنده جمع بلند شد و قبل اینکه زین چیزی بگه لیام شروع به بازی کرد.
نگاه همه روی حرکاتش زوم شده بود و سعی داشتن بفهمن این کدوم حیوونی ایه که با پاهای باز راه میره!

کارا_عام..من چیز خوبی به ذهنم نمیرسه..مطمئنی حیوونه لیام؟..

ایو_شبیه وقتایی شدی که به فاک میری!..بخدا اگه بزنی جیغ میزنم!

با بالا اومدن دست یاسر با ترس رو بهش گفت و خودش رو عقب کشید. لیام چشماش رو چرخوند و سمت جان و زین چرخید.
دستاش رو کنار بدنش نگهداشت و با کمی فاصله دادن پاهاش شروع به راه رفتن کرد.

جان_حس میکنم دیدمش ولی یادم نمیاد..

هق هق ارومی از بین لبای لیام خارج شد و با امیدواری به زین زل زد. زین با دیدن نگاه لیام زبونش رو روی لباش کشید و لبخندی زد سمت گوش لارا خم شد و با زمزمه کردن چیزی دختر بچه سمت لیام برگشت و دستاشو بهم کوبید.

لا_من میدونم لیلی! پنگوئنه! ددی زی کمک کرد!

یاسر_درود به اسپرم خودم!

_باید بچه سازی کنی..این دنیا به زین مالیکای بیشتری نیاز داره!

ایوان با چرخوندن چشماش گفت و از روی تخت بلند شد. لحظه اخر ضرب دست یاسر روی کونش نشست و اون پسر یه قدم به جلو پرت شد.

یاسر_راجع به ژن مالیک درست حرف بزن تخم جن! جذاب ترین مخلوق خدا رو اسپرم من ساخته!

لارا_ددی اسپرم چیه؟!

با سوال ناگهانی لارا جمع توی سکوت فرو رفت و نگاه همه روی زین زوم شد. حرف زدن جلوی یه بچه ۶ ساله همین عواقبم داشت.

زی_عام..خب..اسپرم..یه...یه قرصه که برای بزرگاس! و نباید جایی اسمشو بگی باشی؟

ایو_اره عزیزم لیلی هرشب از این قرصا میخوره نصفشم میریزه رو تخت.

لی_کارخونه قرص سازی رو نکنم تو دهنت عزیزم!

انگشت ایوان دور از چشم بچه بالا اومد و کارا از روی تخت بلند شد.
سمت زین قدم برداشت و با مایل شدن لارا سمتش به ارومی بغلش کرد و بوسه ای روی گونش گذاشت.

کا_ما میریم بخوابیم زد. باید فردا زودتر برم شرکت..خداحافظ همگی، خیلی خوش گذشت!

با بیرون رفتن کارا و خوابیدن جو خداحافظی، ایوان لیام رو کنار زد و خودش برای بازی ایستاد.

ایو_یه کلمس..اشیائه!

پسر وسیله کوچیکی رو از روی هوا برداشت و با غنچه کردن لباش شروع به مکیدن کرد.
لیام گیج شده نگاهش رو به حرکات ایوان داد و سعی کرد نتیجه گیری کنه.

لی_زینه؟؟

زی_چرا هر فاکی باید من باشم؟؟

یاسر_با عسلکم درست حرف بزن!

جان_پستونکه؟!

با صدای جان ایوان دست از حرکت نگهداشت و کف دستاشو بهم کوبید. لیام چشماشو چرخوند و قدماش رو سمت زین برداشت. پاهاش رو دو طرف رونای مرد گذاشت و با نشستن توی بغلش سرش رو روی شونش گذاشت و بهش چسبید.

جان_الان چون فکر کردی ممکنه زین ناراحت شده باشه مثل ستاره دریایی بهش چسبیدی؟!

یاسر_خیلی کیوته نه؟؟ من حاضرم صد برابر پول زین بهت بدم ولی مال من بشی عسلم!

ایو_نمیشه اون پولو بدی به من؟ ساکت تر از لیامم هستم خوراکمم کمتره!

زی_لیام فقط مال منه! برگردید اتاقاتون پرنسسم خسته شده!

زین با نوازش کردن موهای قهوه ای پسر زمزمه کرد و بوسه ای روی سرش گذاشت.

جان_لیام فیقیط میل مینی..مثل اینکه من بزرگش کردم!

ایو_راست میگه! منم بزرگش کردم!

یاسر_بریم گایز..وقتی یه مالیک میگه مال منه یعنی سنگم از اسمون بیاد چیزی عوض نمیشه!

لبخند پررنگی روی لبای لیام شکل گرفت و سرش رو توی گردن زین مخفی کرد. نفس عمیقی از عطر تلخی که حس میکرد کشید و پلکای خستش روی هم افتادن و بسته شدن.

زین با بیرون رفتن افراد از اتاق، نیم نگاهی به صورت غرق خواب لیام انداخت و فکر کرد اون پسر چقدر ناگهانی بهش پناه اورد و خوابش برد!

با دیدن زنجیر گردنبند لیام لبخند کجی زد و از روی مبل بلند شد. قدماش رو سمت تخت برداشت و بدن پسر ظریفش رو به ارومی روی تخت گذاشت.

زی_دوستت دارم پرنسس..

لی_منم برات میمیرم شاه من..

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

پارتی که بشدت سرش قفل شده بودم امیدوارم خوب از اب دراومده باشه.

بعد از تفکرات بسیار تصمیم گرفتم پارت ۲۸ اخرین پارت بوک مای شوگر ددی باشه.

مراقب خودتون باشید🧡

ALL THE LOVE❤💛

Continue Reading

You'll Also Like

2.8K 571 14
Can you take me far away from here? Can you take me home? Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Ongoing
488K 45.4K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
294K 33K 35
"Compelet" - با من ازدواج کن ژنرال. - این یه دستوره سرورم؟! چی میشه اگه بیشترین اختیار رو در کشور داشته باشین اما نتونین کاری انجام بدین به خاطر تبعی...
30.3K 6.3K 86
♱ 𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮︲ 「𝐂𝐡𝐚𝐧𝐛𝐚𝐞𝐤 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐤𝐚𝐢 𝐬𝐞𝐤𝐚𝐢」 ♱ 𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮 ︲ 「𝐒𝐦𝐮𝐭 𝐀𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞」 ⌝ چانیول نمیتونست از معشوقه زیباش...