抖阴社区

?wrong?

858 97 26
                                        

حوله ی خودشو مقابل دختر گرفتو گفت:

_موهاتو خشک کن، سرما میخوری

می یونگ معذب توی خودش جمع شدو با خجالت حوله رو گرفت، لب گزیدو گفت:

_من واقعا متاسفم... این وقت شب مزاحمت شدم

ته لبخند زد، چند دقیقه ی پیش لباساشو با تیشرت و گرمکن عوض کرده بود، موهای نمناکشو از روی پیشونیش عقب روندو گفت:

_این چه حرفیه... راحت باش، خونه ی خودته

می یونگ لبخند لرزونی زدو حوله رو روی موهاش گذاشت، تهیونگ به میز اینه تکیه زدو گفت:

_نمیخوای راجبش با یکی حرف بزنی؟

دختر سرشو پایین انداخت، با انگشتای دستش بازی کردو گفت:

_فکر نمیکنم حرف زدن راجب به احساسات احوقانه ام برات جالب باشه

مرد لبخند زد، با فاصله از می یونگ روی تخت نشست تا بیشتر از این معذبش نکنه، گفت :

_احمقانه اینه که میدونی احمقانه ست ولی ادامش میدی!

_نمیتونم...

_می تونم بفهمم

می یونگ نگاه منتظرشو به مرد دوخت، ته به دیوار رو به روش خیره شدو گفت:

_خب... توی این بیست و هفت سالی که زندگی کردم تک‌ به تک ثانیه هایی که گذروندم با برنامه ریزی قبلی بوده... بقیه وقتی از دور بهم نگاه میکنن پسر کیم بزرگ و ثروتمندو می بینن که از همه لحاظ تامینه... توی بهترین خونه توی بهترین منطقه زندگی میکنه، بهترین ماشینو داره، بهترین غذا ها رو میخوره، لباسای تنش همه گرون و برندن... همیشه لبخند میزنه و یکی از بی دغدغه ترین ادمای دنیاست!

مکث کردو بعد به دختر نگاه کرد، ادامه داد:

_همه نقطه ای رو می بینن که تو توش قرار داری... کسی توجه نمیکنه چه بهایی برای اونجا بودنت دادی و میدی!

می یونگ نفس عمیقی کشید، با گوشه های پیراهن مردونه ی تهیونگ که توی تن خودش نشسته بود بازی کردو گفت:

_تو... از این نقطه ای که هستی راضی هستی؟ ارزششو داشت؟

_تفاوت منو تو همینه می یونگ شی...

ته دستشو روی دست لرزون می یونگ گذاشت تا کمی به آرامش دعوتش کنه، گفت:

_تو می جنگی که به اون نقطه برسی و بعد به این نتیجه برسی که ارزششو نداشته، من بدون اینکه بخوام بهش رسیدمو حالا می جنگم تا بهای سنگینشو بپردازم و همزمان به این فکر میکنم که ارزششو نداشته!

_یعنی من یه پله ازت بالا ترم و شرایط بهتری دارم!؟

_اینو خودت مشخص میکنی با مسیری که انتخاب میکنی!

?the silent cry of love?Where stories live. Discover now