抖阴社区

21.????? ????!

165 25 181
                                        

[سوکجین]

[دو سال بعد]

زيرلب گفتم: «اژدهايان...»

خاطره مادرم كه صورتم را نوازش مى كرد به قدرى زنده بود كه يك لحظه از خودم بى خود شدم و نفس عميقى كشيدم تا بوى چوب دارچین را استشمام كنم.

بازهم دردى را در سينه‌ام احساس كردم، هر چند با درد قلب شكسته فرق داشت.

بدن ژنرال مین منقبض شد، حركتى كه از كسى مانند او بعيد بود.

«اژدها؟»

با صدايى بلند و غير عادى خنديدم و گفتم:«فقط يه داستانه. يه زمانى شنيدم كه درياى مشرق زادگاه اژدهايانه. اونها باعث اين اتفاقها شدن؟»

ژنرال مین كه كلماتش را با دقت انتخاب مى كرد گفت:«اژدهايان دیگه در درياى مشرق نيستن. اون ها دیگه توى قلمروى ناميرايان وجود ندارن.»

دهها سؤال در ذهنم شكل گرفتند.

تنها چیزی كه از اژدهایان مى دانستم داستانى بود كه درباره شان شنيده بودم.

تا اين لحظه تصور مى كردم آنها اسطوره اند، نمادى از قدرت كه امپراتور به آن علاقه داشت.

پیش از آنكه حرفى بزنم، ژنرال با اخمى ادامه داد: «مردم دريايى مشكلاتى روتوى درياى مشرق به وجود آوردن. اون ها در اعماق دريا زندگی مى كنن وبراى اولين بار شورش كردن. درسته كه هنوز جنگ تمام عيار نيست، اما کاپیتان کیم نامجون داره خودش رو براى هر اتفاقى آماده مى كنه.»

سفر بى دردسر به زرين يا سفر پرخطر به درياى مشرق؟
كدام را بايد انتخاب مى كردم؟

بوى بد غار شيانگلو را به خاطر آوردم و فلس هاى محكمش كه باحالت شومى به هم مى خوردند وتيک تيک صدا مى كردند.
پشتم تير كشيد؛ اما راهى كه انتخاب كرده بودم همين بود.
از اين گذشته، شايد همان طور كه تهیونگ گفته بود در درياى مشرق اطلاعات بيشترى درباره‌ی كمان اژدهای سبز پيدا مى كرديم.

حدود دو سال از استقرارم در سرزمین افلاک می گذشت.

بعد از اتفاقاتی که همراه با شاهزاده پشت سر گذاشتیم ، در ارتش افلاک به عنوان کماندار ارشد مشغول شدم.

شاهزاده مخالفتی با حضور من در ارتش افلاک نداشت و حتی توانسته بود موافقت امپراتور نسبت به حضور یک امگای نر به عنوان کماندار ارشد را جلب کند.

من باید از این فرصت استفاده میکردم و نظر امپراتور را نسبت به خودم جلب میکردم ؛ از سربازان شنیده بودم که هر کسی بتواند نظر امپراتور را جلب کند با دریافت طلسم سرخ می‌تواند هر خواسته ای از ایشان داشته باشد.

Son Of The MooNWhere stories live. Discover now