抖阴社区

P7

62 5 0
                                        

رمان اشتباه من (بی ال )
پارت #7

زاویه دید لورین:

با ماشین رفتیم کنار یه خونه‌ی نسبتا بزرگ و پرنور وایستادیم. هنوز کامل پیاده نشده بودم که صدای موزیک از داخل خونه به طرز عجیبی پیچید تو گوشم. با امی رفتیم داخل، و خب... واو.

همه چیز درهم بود. نورهای رنگی، بوی مشروب، دود سیگار، صدای خنده و فریاد. بعضیا رو دیدم که مست و بی‌حال گوشه‌ای افتاده بودن، بعضیا هم وسط سالن عشق‌بازی می‌کردن. جالب اینجا بود که هم دختر و پسر بودن، هم پسر و پسر. هیچ‌کس به کسی کاری نداشت، همه تو دنیای خودشون غرق بودن.

اما من، دنبال یامان بودم. تو اون شلوغی و دود و نور، چشم می‌چرخوندم تا اون حرومزاده رو پیدا کنم. دلم یه مشت آب‌دار می‌خواست که بچسبه وسط صورتش. اینقدر که اعصابم ازش خورد بود، حتی صدای موزیکم نمی‌تونست آرومم کنه.

رفتم جلوتر، از بین جمعیت رد شدم. نورهای قرمز و بنفش می‌افتادن رو صورتا، همه خندون و مست. اما من فقط دنبال اون صورت آشنا بودم.

دیدمش.

یامان اونجا بود، وسط جمع. پیراهنش رو درآورده بود، موهاش کمی به هم ریخته، عرق‌کرده، خنده رو لبش. دو سه تا پسر دورش بودن، یکی دستش رو انداخته بود دور شونه‌ش، اون یکی خندون چیزی تو گوشش می‌گفت. خودش؟ داشت با همه‌شون می‌رقصید و انگار هیچ چیزی براش مهم نبود. حتی من.

لاشیه واقعی.

نفسم سنگین شده بود. رگم بالا زده بود. با عصبانیت مشت‌هام رو گره کردم و مستقیم رفتم سمتش. دیگه برام مهم نبود کی اونجاست، چند نفر می‌بینن، یا چی می‌گن. فقط می‌خواستم یه حالی ازش بگیرم که تا عمر داره یادش نمونه منو وسط جاده ول کرده.

چشم‌هامو ریز کردم و لبم و با حرص گاز گرفتم.
از روی عصبانیت و شاید یه‌جور لجبازی با یامان، بدون فکر گفتم:
ـ باشه.

چشماش برق زد. دستشو دراز کرد که همراهم بیاد. منم بی‌حوصله اما محکم پشت سرش راه افتادم.
با خودم گفتم:
"تو که می‌خواستی به یامان نشون بدی بازی رو بلدی... پس نشونش بده."

نفس عمیقی کشیدم. امشب قرار نبود آروم بگذره...

نوشیدنی هنوز کامل نرفته بود پایین که یامان مثل طوفان پیداش شد. چشم‌هام هنوز رو لیوان بودن که یهو یکی زد به دست اون مرد، نوشیدنی پاشید رو لباسم.
یامان داد زد:
ـ چیکار می‌کنی، احمق! اون تو داروی روان‌گردن بود!

لیوان از دستم افتاد و توی چشم‌هام دودو زد.
لب زدم:
ـ چی؟!

همین که جمله‌م تموم شد، یامان مثل آتیش به سمت اون مرده پرید. صورتش پر از خشم بود.
مرده هنوز حرفی نزده بود که مشت یامان صاف نشست رو صورتش. مرد با صدای بمی افتاد روی زمین.
یامان داد زد:
ـ داری چیکار می‌کنی، مادرجنده؟!

My fault (BL)Where stories live. Discover now