抖阴社区

?7?

215 37 15
                                    

Chapter 7
December 17
8 a.m

"Tes yeux veulent me dire quelque chose"
هری با سرعت میگه و سرش رو نزدیک تر میکنه،مایل ها فاصله رو با یک حرکت از بین می بره،طوری که کمتر از یک اینچ با اون فاصله داره.

دستاشو رو گونه های نرم لویی حرکت میده،پوست نرمی داره،موهای پسرک رو از جلو چشاش کنار میزنه تا بتونه هر دو تا چشاش رو در نظر بگیره.

به آرومی دستاش رو از روی گونه های لویی به سمت لب هاش میاره
×
×
نمیدونم داره باهام چیکار میکنه،فقد میدونم دارم به آتیش کشیده میشم

دستای گرمش رو لب هامه،حتی نمیدونم چیکار کنم،من کاملا تسلیم تو شدم استایلز،این غیر قابل باوره‌
×
×
لویی سرش رو نزدیک تر میکنه،و هری بوسه کوچکی روی لب های لو میزاره،دست های لو به سمت هری بالا میان و موهای بلندش رو کنار میزنن

لویی دستاش رو نزدیک گونه های هری میاره، آروم اونارو لمس میکنه بوسه های ریزی که هری روی لب های لویی میزاره باعث میشن پروانه های توی دلش پرواز کنن‌.
×
×

"هزا،بهم قبل از این چی گفتی؟"

لویی می پرسه و هری ازش فاصله میگیره‌

"هیچی،چیز خاصی نبود"
هری میگه

"ولی من مطمئن نیستم"
لویی ادامه میده

×
دوباره سکوت فضای بینشون رو پر میکنه
×

چی میتونه دردناک تر از این باشه که بهم نمیگه چی گفته،اون الان پسم زد، کاش ساکت می موندم‌.

گرمای لباش باعث می شد بخوام تا آخر عمرم اونارو مال خودم بکنم،ولی فکر اینکه اونا هیچوقت مال من نمیشن منو عذاب میده.

هزا،کاش ببینی که دوست دارم،کاش بدونی چقدر برام ارزش داری،کاش بدونی که چقدر زیبایی و چه چشم های زیبایی داری‌.
×
×

لویی:"هنوزم نمیخوای بگی؟"

هری:"به فرانسوی گفتم چشات دارن یه چیزی به من میگن"

لویی:"میدونم سوال زیاد می پرسم،ولی چرا اینو دقیقا بعد از اینکه گفتم تو همیشه تو قلبمی گفتی؟"

هری:"شاید چون چشات ثابت میکردن که راست میگی بیبی بوی‌"

لویی:" دوست دارم هزا"
×
×
اون الان بهم چی گفت؟دوستت دارم هزا؟
چجوری میتونم عشقی که داره به من میده رو بهش برگردونم؟
چطوری میتونه با خودش اینکارو بکنه؟
چطوری میتونه تحمل کنه؟

همه چی داره سخت تر میشه،هری اگه الان تمومش نکنی،هیچوقت راه برگشت نداره،تنها کسی که آسیب می بینه لویی عه،باید انجامش بدی،ضربه خودن از اعتماد بهتر از آسیب دیدن کسی.
×
هری:"چرا همش این جمله رو میگی؟وقتی باعث میشی ناراحت بشم ،باعث میشی حس کنم بی ارزشم، باعث میشه حس کنم یه تیکه اشغالم که نمیتونم بت یه چیزی که میخوای رو بدم ،من نمیتونم ابراز کنم
من مریضم."

Philophobia ?[L.S]?[completed]Where stories live. Discover now