抖阴社区

71

9.8K 1.2K 10.3K
                                    


به به سلام به همهههههه😀🎈

پیف پیف...چه گرد و خاکی هم رو کانکرد نشسته😒

ترکیدیدددد یا نههههههه؟؟؟؟😍📌

اگه نترکیدید هم خیلی نگران نباشید پارت بترکون براتون نوشتم😂😂🤝🏼

پارت طولانی نوشتم خوراک خودتون😌😎

یه ذره از حلواهایی که دوستان در پارت قبل برای اندرو پخته بودن مونده. کسی میخوره بگه بهش بدم👁👄👁

برید جر بخورید به حمد الله😔😂🎈

____________________________________

.
.
*آنچه گذشت: هری برای سرکشی به یکی از شهرهای اطراف رفت. لویی و اندرو توی قصر موندن و همونطور که مست بودند، با اصرارهای لویی، در مورد گذشته‌ی هری حرف میزدن. اما همه چیز با ورود ناگهانی هری به هم ریخت...
.
.

• تو زیباترین حزن من بودی‌..
هستی...
و خواهی بود...
ای عزیزترین زخمم!..•
.
.
.
.
.
.
د.ا.د لویی

" پس چرا لال شدی؟؟؟؟"

پیچیدن صدای بم و گرفته‌ی هری کافی بود تا قلبم بی‌مهبا به سینه‌ام بکوبه و سکوت مرگباری به فضای اتاق حاکم بشه...

انقدر از حضور ناگهانی هری توی اتاق شوکه شده بودم که حتی قدرت این رو نداشتم تا نفس حبس شدم رو آزاد کنه یا حرکتی بکنم!...

فقط نگاه ترسیده و وحشتزده‌ام رو روی صورت برافروخته و عصبی پسری نگه داشتم که با آشفته‌ترین حالت ممکن جلوی در ایستاده بود...

موهای قهوه‌ای و کوتاهش به شکل نامنظمی، تو صورتش پخش شده بودند و چشم‌های سبزش رو مخفی میکردند.‌..
دست‌هاش کنار بدنش مشت شده بودند و انقباض ماهیچه‌ها و رگ‌های برجسته شده‌اش، نشون میداد که تا چه اندازه خشم و عصبانیتش رو توی مشت‌هاش خلاصه کرده!...

آب دهنم رو با صدا قورت دادم و حرکت عرق سردی که روی پوستم نشسته بود، وضعیتم رو بدتر از قبل میکرد.
لب‌های خشکم رو چندبار از هم فاصله دادم تا حرفی بزنم ولی تنها چیزی که از حنجره‌ام آزاد شد، صدای آرومی بود که حتی به گوش خودم هم نرسید...

" هر-هری..؟"

سکوت مرگبار همچنان ادامه داشت و بیشتر از قبل من رو میترسوند. عصبانیت هری رو زیاد تجربه کردم...
اینکه فحش بده، داد بزنه یا به کسی آسیب بزنه کاملا طبیعیه...ولی اینکه اینطور ساکت باشه، ترسناک‌تره...
و مطمئنم که دردناک‌تر هم هست!...

به آرومی سرم رو کمی کج کردم و از گوشه‌ی چشمم به اندرو نگاه کردم که چطور بدنش از ترس قفل کرده بود و همونطور که هنوز روی تخت نشسته بود، بدون اینکه حتی پلک بزنه، از سر ترسی و شوکی که بهش وارد شده بود، قطره‌های اشک گونه‌هاش رو تر میکردند!...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now