抖阴社区

102

3.1K 407 866
                                    

سلام بچه‌هاااا🥹🤏🏼

چطورید ترکیده‌های من🫂🌱

من الان چند روزه دارم سعی میکنم پابلیش کنم ولی هیچ فیلترشکنی برام وصل نمیشه.
شماها چجوری همیشه میتونید وصل شید؟🥲
من حتی اینستا هم ندارمممم😭
الانم شانسی وصل شد گفتم سریع پابلیش کنم براتون:")

قبل از شروع بگم که....
شما ها یه هری ندارید که عاشقتون باشه چون لویی نیستید....همین...یه یادآوری معصومانه بود😔😂

کامنت یادتون نرههههه
ذوق میکنم بخونمشون🥹👈🏽👉🏽

امیدوارم لذت ببرید 🤍😌










_______________________________

•عشق یعنی هر بار کمی بیشتر از قبل احساس کنی که بودنِ او، بهترین اتفاق زندگیست!•
.
.
.
.

د.ا.د لویی

"چرا انقدر بی‌تابی آرامش جانم؟!"

با شنیدن صدای بم هری، بی‌اختیار از فکر و خیال در اومدم و بالاخره، نگاهم رو از لشکر و افرادمون که حالا از دور شلوغیشون دیده میشد جدا کردم...

سرم رو چرخوندم و به هری خیره شدم که از خود مسافرخونه تا اینجا، دوشادوش من حرکت میکرد و حالا با اون چشم‌های زمردی و نگرانش بهم خیره شده بود تا جوابم رو بشنوه....

با دستپاچگی لبخندی زدم و نگاهم رو ازش گرفتم. دو طرف شنلم رو بیشتر از قبل به هم نزدیک کردم و کلاهش رو جلوتر کشیدم تا صورتم رو نبینه و زیرلب زمزمه کردم.....

"چیزی نیست...حالم خوبه!"

با تموم شدن حرفم فقط به راهم ادامه دادم ولی هری با شنیدن حرفم ابروهاش رو درهم کشید و بلافاصله متوقف شد و مچ دستم رو گرفت و وادارم کرد که من هم بایستم....

با گیجی بهش خیره شدم ولی اون فقط اخمی کرد و با نگرانی، نگاهش رو روی صورتم چرخوند و بعد از چند لحظه، بدون اینکه حتی نگاهش رو ازم جدا کنه، به دیلان که پشت سرمون حرکت میکرد گفت....

"دیلان!!....لطفا کمی جلوتر منتظرمون بمون!"

دیلان با شنیدن حرف هری، نگاهش رو بین ما چرخوند تا اینکه با وظیفه شناسی تعظیمی کرد و گفت‌....

"اطاعت میشه عالیجناب!"

هری نگاهش رو روی دیلان ثابت نگه داشت و زمانی که مطمئن شد به اندازه‌ی کافی از ما فاصله گرفته، اینبار نگاهش رو به من دوخت و  دستش که دور مچم حلقه شده بود رو به نرمی پایین اورد و انگشت‌های کشیده‌اش رو بین انگشت‌های من قفل کرد...

در هم تنیده شدن دست‌ها، شروعِ اتحادِ جدا ناپذیری بین دو تن است؛ چون غایت خلقت دست‌ها برای گرفتن است، نه رها کردن!!..

CONQUEREDWhere stories live. Discover now