抖阴社区

26

14.3K 1.6K 3K
                                    

بادکنکای صبورم🙄🎈

ننه ی بادکنکا قربونتون بره که انقد خوبید🤧😭

اصلا واتپد و باز کردم دیدم پارت قبل ۱k  کامنت داشت، پشمام ریخت و از چار ناحیه ترکیدم🙄😐

خلاصه اینکه این پارت طولانی ترین پارتیه که تاحالا نوشتم و علت تاخیر هم همین بود😎💦

۸۰۲۵ کلمه😶😎

به جان ننه ی بادکنکا کامنتا کمتر از پارت قبل باشه با سوزن میکنمتون💦🙄

پس بادکنکای خوبی باشید😈😁

_________________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د لیام

  "خفه شو آشغال"

  
  زین با عصبانیت داد زد و سمت هری هجوم برد.

" زین نه! "

بلند داد زدم و سریع از روی تخت بلند شدم تا جلوش رو بگیرم....

ولی دیگه دیر شده بود...

و اینو وقتی فهمیدم که صدای سیلی تو گوشم پیچید...

سیلی ای که....زین به هری زد...!

 
صدای بلند برخورد دست زین با صورت هری، تو گوشم پیچید و باعث شد با نهایت سرعتم سمتشون برم.

  

زین گند زد...
واقعا گند زد...
و مطمئنم هری، همون رو میکشه‌...
به بدترین شکل...!

 

هری صورتش به یه طرف کج شده بود، ولی میشد فهمید که دندوناشو رو هم فشار میده و از عصبانیت چشماشو بسته.
نفس های عصبی میکشید تا اینکه سرش رو به سمت زین کج کرد و بهش نگاه کرد.

    

موهای بلند و قهوه ایش که حالا تو صورتش پخش شده بود و صورت گر گرفته و عصبانیش، اونو ترسناک تر از همیشه کرده بود.

   
زین نفس های شکسته میکشید و بدنش میلرزید، نمیدونستم به خاطر عصبانیتشه یا به خاطر چشم های ترسناک هری که بهش زل زده...

  

  
" تو چه غلطی کردی؟"

هری با صدای بلندی تو صورت زین داد زد و بلافاصله دست مشت شدش رو بالای سرش برد.
باعث شد زین جیغ خفه ای بکشه و دستاشو جلوی صورتش بگیره تا مشت هری یه صورتش برخورد نکنه

با شتاب، مشتشو سمت صورت زین اورد که بدون فکر و خیلی سریع بینشون ایستادمو مچ دستشو گرفتم.

نفهمیدم چیکار میکنم...
فقط نمیزارم زین اسیب ببینه.‌..
دیگه نمیزارم...!

مچ دستش و کشید تا دستشو ازاد کنه، ولی محکم نگهش داشتم و به چشماش نگاه کردم که حالا از عصبانیت قرمز شده بود.

CONQUEREDWhere stories live. Discover now