بادکنکای صبورم🙄🎈
ننه ی بادکنکا قربونتون بره که انقد خوبید🤧😭
اصلا واتپد و باز کردم دیدم پارت قبل ۱k کامنت داشت، پشمام ریخت و از چار ناحیه ترکیدم🙄😐
خلاصه اینکه این پارت طولانی ترین پارتیه که تاحالا نوشتم و علت تاخیر هم همین بود😎💦
۸۰۲۵ کلمه😶😎
به جان ننه ی بادکنکا کامنتا کمتر از پارت قبل باشه با سوزن میکنمتون💦🙄
پس بادکنکای خوبی باشید😈😁
_________________________________
.
.
.
.
.
.
.
.
.د.ا.د لیام
"خفه شو آشغال"
زین با عصبانیت داد زد و سمت هری هجوم برد." زین نه! "
بلند داد زدم و سریع از روی تخت بلند شدم تا جلوش رو بگیرم....
ولی دیگه دیر شده بود...
و اینو وقتی فهمیدم که صدای سیلی تو گوشم پیچید...
سیلی ای که....زین به هری زد...!
صدای بلند برخورد دست زین با صورت هری، تو گوشم پیچید و باعث شد با نهایت سرعتم سمتشون برم.
زین گند زد...
واقعا گند زد...
و مطمئنم هری، همون رو میکشه...
به بدترین شکل...!
هری صورتش به یه طرف کج شده بود، ولی میشد فهمید که دندوناشو رو هم فشار میده و از عصبانیت چشماشو بسته.
نفس های عصبی میکشید تا اینکه سرش رو به سمت زین کج کرد و بهش نگاه کرد.
موهای بلند و قهوه ایش که حالا تو صورتش پخش شده بود و صورت گر گرفته و عصبانیش، اونو ترسناک تر از همیشه کرده بود.
زین نفس های شکسته میکشید و بدنش میلرزید، نمیدونستم به خاطر عصبانیتشه یا به خاطر چشم های ترسناک هری که بهش زل زده...
" تو چه غلطی کردی؟"هری با صدای بلندی تو صورت زین داد زد و بلافاصله دست مشت شدش رو بالای سرش برد.
باعث شد زین جیغ خفه ای بکشه و دستاشو جلوی صورتش بگیره تا مشت هری یه صورتش برخورد نکنهبا شتاب، مشتشو سمت صورت زین اورد که بدون فکر و خیلی سریع بینشون ایستادمو مچ دستشو گرفتم.
نفهمیدم چیکار میکنم...
فقط نمیزارم زین اسیب ببینه...
دیگه نمیزارم...!مچ دستش و کشید تا دستشو ازاد کنه، ولی محکم نگهش داشتم و به چشماش نگاه کردم که حالا از عصبانیت قرمز شده بود.

YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ??????? ?-????? ?? ??????? ????? ????? ????? ?? ?????. ?-??? ?? ???? ?????? ???? ??? ??????? ?????? ?????? ??????? ??? ????? ?? ???? ?????. ?-??? ?? ????? "???????????" ???? ??? ????? ??????? ??? ?? ???? ??? ?...