抖阴社区

                                        

"منتظر ما باشین.اما اگه نیومدیم به سرعت باید فرار کنین!"

جونگکوک دوباره سر تکون داد و بعد از نیم نگاه آشفته ای به لی با نوزاد درون آغوشش سمت اتاق اصلی حرکت کرد و با باز کردن در کمد چوبی درون اون جای گرفت.در دلش به مسیح دعا کرد که اتفاق بدی برای اون دو نیوفته و اون مجبور نشه از پشت بام خونه فرار کنه.

. . .

قبل از اینکه دنیا به این روز بیوفته و تبدیل به زیستگاه مردگان بشه، زمانی که در ارتش خدمت می‌کرد و حتی چند روز در مرز بین کره شمالی و کره جنوبی در پاسگاه مرزی دیدبانی می‌داد، بسیار هیجان‌زده بود و تنش به‌خاطر جنگ و خونریزی به خارش می‌افتاد.حتی همیشه درخواست می‌کرد که مأموریت و شیفت های سخت بدون توجه به امکان کشته شدنش به اون داده بشه.وقتی احساس خطر می کرد، احساس آدرنالین و جوشش خون رو در سراسر بدنش رو دوست داشت و ازش لذت می‌برد، اما این حس رو در این لحضه به هیچ وجه دوست نداشت!

درحالی که خشاب چند سلاح‌ رو مِن جمله اف‌ان اسکار, بتا PX۴ رو که طول چند ماه که در این ملک بودن ذخیره کرده بودن پر می‌کرد، سرش رو به سمتی متمایل کرد و مفاصل گردنش رو با صدای ترکی شکست.

بدون توجه به حرف لی که گفته بود کار خطرناک و بی فکری انجام نده و اکنون داشت اسلحه‌اش رو پر می‌کرد، دست به سمت جیب شلوارش برد و پاک سیگار و فندک‌ش رو رو بیرون آورد.یه نخ بیرون کشید و با روشن کردنش اون رو بین لب‌های برجسته اش قرار داد، اسلحه‌‌ رو در جیبش گذاشت و پک محکمی از سیگارش گرفت و با حالت جذابی دود رو به بیرون فوت کرد.منتظر آماده شدن لی نشد و مستقیم به سمت دروازه رفت که یک کامیون ارتشی منتظرشون بود.

زبونش رو روی لپش کوبید، احساس می‌کرد خشم در خونش درحال جوشش بود.ون متعلق به گروه قبلی‌ش بود و دیدن اون در دست‌های چند عوضی، اون رو دیوانه می‌کرد.

چند نفر رو از روی لباس‌هاشون تشخیص داد، مانند کسانی که در انبار با اون‌ها دیدار کرده بودن‌.بدون مکث، سرش رو با حالت مغروری بالا برد و با دوختن چشم‌های کشیده و تیره اش به ون دست‌ به سینه شد و منتظر شد تا یکی از اون مردها به حرف بیاد.

مردی که به وضوح اضافه وزن داشت از در راننده پیاده شد، و با صدای بلند گفت.

"ما برای عضوی از گروه‌مون اومدیم!"

تهیونگ با دیدن در مجموع پنج مرد که به سلاح‌هایی که زمانی متعلق به اون بود مسلح بودن‌، دست‌هاش رو مشت کرد و محکم فشار داد، به طوری که ناخن‌هاش درون کف دستش فرو رفتن و سوزشی رو ایجاد کردن.

"اون رو آزاد کنین تا به شما رحم کنیم!"

تهیونگ بدون توجه به تهدید واضح مرد به سیگار بین لب‌هاش پکی زد و با پوزخندی در پاسخ گفت.

??????? ? ??Where stories live. Discover now