颁è肠颈濒别

یه غلت رو تخت نرم و خوشبویی که روش قرارداشتی زدی و با لبخندی که خودتم احتمالا دلیلشو نمیدونستی کش و قوسی به بدنت دادی.

از حس سرمای کمرنگ رو تختیا هومی کشیدی و خودتو بیشتر بهش مالوندی

پوستت بیشتر از قبل احساس سرمای ملایم رو حس کرد و لبخندت حتی به مراتب بیشتر هم شد!

لای پلکاتو یکم باز کردی و با تابیده شدن مستقیم نور خورشید تو چشمات دستتو گرفتی جلوشون

رو تخت نیم خیز شدی و به اتاقت نگاه کردی.

چقدر دیشب راحت و سبک خوابیده بودی و اینو مدیون الکلای خوب اون بارمن خوشتیپ بودی.

پتورو از رو خودت کنار زدی و خواستی با همون لبخند از جات بلندشی که با حس اینکه چیزی درست نیست چشمات یکم گرد شدن

  اینجا چخبر بود؟

شوکه از اینکه تو بدنت هیچی! حتی یه نیم تنه لعنتی هم نیست!
دستاتو ضربدری رو سینه هات گذاشتی و به لحاف مچاله شده ات گوشه تخت نگاه کردی!!

لحاف سفید رنگ تختتو با عجله جوری که انگار صدتا چشم روت باشن از اون گوشه کشیدی سمت خودت و رو بدن لختت کشیدی و همونطور شوکه و با چشمای گرد به دیوار ‌کاغذ دیواری شده رو به روت خیره شدی

درست یادت بود که حداقلش دیشب با لباس از خونه بیرون رفتی!

و تا جایی که یادت بود هم با هیچ مردی برنگشتی خونه که بخواد لختت کرده باشه پس..

بومگیو؟
پق زدی
  تو میتونستی با صدتا دختر بخوابی ولی بومگیو؟
  ابدا نه!

خودتو یکم تکون دادی و با حس نکردن درد خاصی تو قسمتای خاصت و ندیدن کبودی ای رو تنت با همون لحاف دورت از رو تخت خودتو پایین کشیدی

سمت بیرون اتاقت رفتی و دنبال بوم گشتی تا ازش بپرسی دقیقا چه کوفتی برات اتفاق افتاده که الان لخت بیدار شده بودی؟ یعنی نمیتونست یه تیشرت کوفتی تنت کنه؟

با چشم گردوندن تو خونه ات بالاخره تونستی دوست کوچولوتو کنار لباسشوییت درحالی که چرت میزد پیداش کنی

چرا انقدر همه چیز عجیب بود؟

دیشب چیشده بود که بوم همونطوری لخت به امون خدا ولت کرد؟ و اصلا حتی چیشد که تو لخت شدی؟

  نکنه بومگیو لختت کرده بود؟

  تا جایی که یادته با هیچ خر دیگه ایم روهم نریخته
  بودی یا حتی لاس نزده بودی که بخواد بیاد خونه
  ات برات هنرنمایی کنه پس؟

با فکر کردن به این قضایا سرتو محکم تکون دادی و همونطور که موهای فرتو به زور با دست جمع میکردی سمت بومگیویی که درحال چرت زدن کنار لباسشویی درحال شستشوت بود رفتی.