抖阴社区

12: {1/2}? ??? ??? ?? ???!

359 68 77
                                        

به مردن فکر نمی‌کنم اما به کشتن چرا...
نمی‌تونم به چهره منفورت نگاه کنم و به این فکر نکنم که رنگ سرخ خونت روی انگشت‌هام چه زیبا و تماشایی به نظر می‌رسه، روزی فهمیدم تا چه حد ازت بیزارم که برای اولین بار نبودنت رو آرزو کردم.

بابتش نمی‌تونی سرزنشم کنی، چون مقصرش فقط خودتی. تویی که نه خودت زندگی کردی نه گذاشتی من زندگی کنم. تو یک عمر به من بدهکاری... چطور می‌خوای باهام تسویه کنی بابا؟

بشین بهش فکر کن چطور زندگی کردی که عاقبتت این شد؟
صدای فریادهای تموم نشدنی‌ات و سرزنش‌های تحقیرآمیزت رو می‌شنوم و خودم رو تو راه‌پله پیدا می‌کنم در حالی که به حلقه کردن دست‌هام دور گردنت فکر می‌کنم و اصلا یادم نیست که کی و برای چی از اتاقم اومدم بیرون؟!

دیگه دارم از خودم و افکارم می‌ترسم... به این فکر می‌کنم که چند نفر از آدم‌های دور و برم اگه بفهمن چی تو ذهنم می‌گذره ازم متنفر می‌شن؟

وقتی تو این باتلاق فرو می‌رم و برای زنده موندن دست و پا می‌زنم فقط فکر تو نجاتم می‌ده یونگ. اگه می‌دونستی چند بار تا گردن تو این لجنزار فرو رفتم و فکر تو نجاتم داد بیشتر از وجودت و تولدت خوشحال می‌شدی عزیزم.

این روزها قبل از انجام هر کاری به این فکر می‌کنم که بعدش تو چی راجع بهم فکر می‌کنی؟
چون برای من هیچکس مهم نیست اما تصور ناامید شدنت از من، منو می‌کشه.

تو این دنیا بابت هیچی نه قدردانم نه متاسف؛ اما برای تو هزاران تاسف و تشکر بدهکارم.

تاسف بابت اینکه هیچ وقت اون‌طور که باید خوب نیستم و تشکر بابت اینکه چقدر ممنونم که وقتی همه ترکم کردن تو موندی و جوری وانمود کردی که انگار هیچی نیست.
دور و بر تو بوی زندگی می‌ده واقعا مطمئنی پسر الهه ماه نیستی؟

چون برای عادی بودن، زیادی زیبایی...

احساسی که بهت دارم ناگفتنیه اما کاش تو می‌فهمیدیش. چطور همه فهمیدن و تو نفهمیدی؟
برات سوال نیست که کیم عوضی چرا برای آزار دادنم دست گذاشته روی تو؟ چون همه فهمیدن تو پاشنه آشیل وجودمی و خودت بی خبری از کاری که باهام کردی رفیق!

شاید اگه یکم بهتر بودم به دوست داشتنم فکر می‌کردی؟!

جانگ هوسوک، این روزها یکم تنها و ترسیده.

Hoseok P.O.V

به یونگی نگاه کردم که در حال چک کردن دوچرخه‌اش بود، از سر کلافگی نفسم رو با صدا فوت کردم. وقتی رفتم دنبالش و به زور از خونه کشیدمش بیرون انتظار همچین فعالیت فیزیکی سنگینی رو نداشتم.

یونگی بهم اشاره کرد که برم پیشش، چشم‌هامو تو کاسه چرخوندم و به سمتش رفتم.

" کارت هنوز تموم نشده؟ "

????? ????Where stories live. Discover now