لویی صدای خش خش ناشی از لباس عوض کردن جنسن رو از پشت سرش میشنید اما کماکان علاقه ای به پایان دادن به این قهر ناخوشایندشون نداشت...از دیشب که جنسن برگشته بود خونه حتی یک کلمه هم باهاش حرف نزده بود و زودتر خودش رو به خواب زده بود...احمقانه بود اما فکر میکرد شاید با اینکارش بتونه دل جنسن رو نرم کنه و ازش اجازه بگیره که دوباره برگرده به سازمان...
نگاهش رو از گوشه ی چشم به ساعت روی دیوار دوخت و با دیدن عقربه ها که ساعت نه صبح رو نشون میدادن کلافه ابروهاش رو در هم کشید...لعنتی...مثلا الان باید هردوشون با هم لباس میپوشیدن تا برن سازمان ولی لویی مجبور بود اینجوری توی تخت خودش رو به قهر بزنه تا بلکه دل جنسن به رحم بیاد و از تصمیمش منصرف شه...
نزدیک شدن جنسن رو به تخت که حس کرد بی اراده نفسش رو حبس کرد...جنسن به آرومی خم شد و بوسه ای روی موهای لویی گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد...
جنسن:لاو...هنوزم نمیخوای باهام حرف بزنی؟...دلم برات تنگ شده...
لویی لبخند موذیانه ای زد و به ارومی چرخید و چشم هاش رو با همون حالت گربه ای معروفش به چشم های جنسن دوخت و با لحن اقوا کننده ای گفت...
لویی:بذار باهات بیام...لطفا ددی...
تغییر حالت چهره ی جنسن لبخند روی لب های لویی رو پررنگ تر کرد...واقعا توی دلش از خودش راضی بود که میتونست اینقدر راحت روی جنسن تاثیر بذاره....
خصوصا که میدونست اون چقدر روی این لحن معصومانه ی لویی و اینطور نگاه کردنش و خصوصا ددی صدا زدنش ضعف داشت...
لبهاش رو با زبونش خیس کرد و دستش رو به ارومی روی یقه ی لباس جنسن کشید و زمزمه کرد...
لویی:اونوقت میتونم کاری کنم که دلت کمتر برام تنگ شه...هوم؟...
جنسن بزاق دهنش رو با صدا قورت داد و باعث شد لویی دلش بخواد بلند بزنه زیر خنده...اگر چند ثانیه بیشتر توی اون حالت میموند به همه چیز لعنت میفرستاد و اون پسر کوچولو رو جوری به فاک میداد که فراموش کنه چطور ددی صداش بزنه...
نفس عمیقی کشید و به ارومی از لویی فاصله گرفت...ضربه ی ارومی به نوک بینیش نواخت و گفت...
جنسن:روز خوبی داشته باشی لاو...از اولین روز استراحتت حسابی لذت ببر...
تمام حس امیدواری لویی به یکباره نیست و نابود شد...با لبهایی آویزون به لبخند جنسن خیره موند و بعد ملافه رو روی سرش کشید و سرش رو درون بالش ها فرو برد...
صدای خنده ی ریز جنسن گوشش رو پر کرد...
جنسن:دوستت دارم بیبی...
ابروهاش رو در هم کشید و با حرص غرید...
لویی:فاک یو وینچستر...

YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfiction???...??????...????? ????? ????? ???...???? ?? ?? ????...??????... ????? ??? ???? ??? ??? ??? ??? ?? ?? ?????...??? ??? ???? ????? ????....??? ???? ??? ?? ?????? ??? ??? ??? ???????...??? ???? ??? ?????? ????... ???? ???????? ???? ??? ? ???? ??? ??...