抖阴社区

"last chapter"

27.4K 2.6K 10.9K
                                    

برای آخرین بار توی آلویز یو بگیم سلااااام نونیاااا

آماده این برای خوندن چپتر آخر الویز یو؟

حتی اون تنبلایی که تا امروز همیشه در سکوت خوندن امروز میخوام با انرژی بالا چپتر رو بخونین...

امروز قراره الویز یو رو بدرقه کنین تا از این به بعد تنهایی راهش رو پیش ببره...هواش رو داشته باشین.

نه من گریه نمیکنم شما گریه میکنین😭

song for this chapter:

louis tomlinson__Always you❤

(هر موقع این آهنگ ریلیز شد لطفا برگردین و یبار دیگه چپتر اخر الویز یو رو باهاش بخونین)

کنار پنجره ی کوچیک اتاقش ایستاده بود و نگاه خیره ش رو به فضای سبز و زیبای بیرون کلبه دوخته بود...نور آفتابی که مستقیما به صورتش میتابید خواب رو از چشم های تازه بیدار شده ش فراری میداد.

با لبخند روشن و زیبایی دست هاش رو دور بازوهاش حلقه کرد و شقیقه ش رو به قاب چوبی پنجره چسبوند...

نگاهش رو به زین و لیام که درست جلوی کلبه روی زمین نشسته بودن و تلاش میکردن تا بادبادکشون رو کامل کنن دوخت و با دیدن تلاش های خنده دار و کیوتشون لبخند روی لب هاش پررنگ تر شد.

نفس عمیقی کشید و بدون اینکه سرش رو از چهارچوب پنجره جدا کنه مسیر نگاهش رو چرخوند و چشم هاش رو به جنسن و میشا که به همراه لینزی و میسن بین درخت ها مشغول بازی کردن بودن دوخت...

جوری که اون دو مرد با علاقه و اشتیاق برای بچه ها وقت میذاشتن هربار باعث میشد تا لویی بیشتر و بیشتر به اینکه اون ها میتونن پدرهای فوق العاده ای باشن ایمان بیاره.

با لبخندی نگاهش رو از جنسن و میشا گرفت و سرش رو از چهارچوب پنجره جدا کرد...پلک هاش رو برای چند ثانیه کوتاه روی همدیگه فشرد و بعد همراه با نفس عمیقی حجم بزرگی از اکسیژن رو به ریه هاش کشید...

بی اندازه خوشحال بود که هری بهش پیشنهاد داده بود امروز رو اینجا توی کلبه ی جنگلیشون بگذرونن...حسابی به وقت گذروندن و ریلکس کردن توی همچین محیط آروم و پر از آرامشی نیاز داشت.

هرچند که آرامش تمام اون چیزی بود که لویی این روزها توی زندگیش احساس میکرد...آرامش و آرامش و آرامش...به دور از هر ترس و اضطراب و نگرانی که قدرت دور کردن لبخند از لب هاش رو داشته باشن.

صدای تقه ی آرومی که به در اتاق وارد شد و متعاقبا صدای بالا و پایین رفتن دستگیره ی در باعث شد تا لویی تمام افکارش رو عقب نگه داره و قدمی از پنجره فاصله بگیره...

به آرومی سرش رو به سمت در چرخوند و با دیدن چهره ی زیبا و دوست داشتنی مردی که اونجا توی چهارچوب در ایستاده بود و بهش نگاه میکرد لبخندی روی لب هاش شکل گرفت.

Always You [L.S] ~ By Miss XWhere stories live. Discover now