抖阴社区

                                    

اوه شت‌‌.

چشم‌های لویی با یه فهمیدن باز شدن. اون عاشق هری بود، یا، حداقل داشت شروع میکرد که عاشقش بشه. همهٔ اون احساسات لعنتی‌ای که لویی فکر میکرد بعد از لیام دور انداخته،‌ برگشته بودن. اونا یک‌میلیون‌ بار شدیدتر برگشته بودن. اون به رقصیدن درحالی که به هری چسبیده بود ادامه داد،‌ ولی این‌بار با احتیاط،‌ چون اونا مست بودن و میتونستن یه اشتباه بزرگ بکنن‌.

لویی چه فکری با خودش کرده بود؟ محض رصای فاک اون داشت با دوست‌پسر تیلور سوییفت میرقصید. حتی اگه هری با اون دختر کاملا خوشحال نبود، حتی اگه این چیزی بود که لویی تمام مدت میخواست،‌ این خیلی احساس اشتباهی داشت. اون داشت به هری دروغ میگفت،‌ و اون داشت احساسات هری رو دستکاری میکرد،‌ و وقتی که هری همه‌چیز رو میفهمید، همه‌چیز با شعله‌های آتیش می سوخت.وقتی که هری میفهمید از لویی متنفر میشد، چطور میتونست نشه؟

بدون اینکه بفهمه چه اتفاقی داره میفته، لویی خودش رو درحال چرخیدن و نگاه کردن به هری پیدا کرد، صورت‌هاشون فقط چند اینچ با هم فاصله داشتن. چشم‌های لویی درشت بودن همونطور که هری با گرسنگی بهش خیره شده بود و زبونش بیرون اومد تا لب‌هاش رو لیس بزنه. هری توی این لحظه گم شده بود، و لویی میتونست بگه، و اون خیلی عاشق بود، و همهٔ اینا اشتباه بودن.

دست‌های هری محکم به پهلوهای لویی چنگ زدن وقتی که مرد کوچیک‌تر رو به سمت خودش میکشید، انگشت‌هاش زیر لباس لویی میرفتن. پوست لویی زیر لمس هری دون‌دون شد،‌ و نفسش توی گلوش گیر کرد وقتی که به سینهٔ هری چسبیده شد. بعد یکی از دست‌های هری گونهٔ لویی رو قاب گرفت به سمت جلو خم شد.

لویی میتونست جلوی این اتفاق رو بگیره، اون واقعا باید جلوی این اتفاق رو‌ میگرفت، ولی قلبش اجازه داد که این بوسه اتفاق بیفته. این یه بوسهٔ پر از مستی و کثیف بود، مثل بوسه‌های بی‌معنی‌ای که لویی با مردهای دیگه به اشتراک گذاشته بود، ولی اینکار با هری اشتباه بود. این بوسه درست بود چون لب‌هاشون خیلی عالی فیت همدیگه میشدن، و بوسه هنوز هم نرم و شیرین بود، ولی لویی لیاقتش رو نداشت. اون لیاقت ناله‌ای که هری کرد رو نداشت،‌ یا لیاقت زبون گرم هری که توی دهنش میرفت، یا لیاقت نیازی که توی هر حرکت هری بود. لویی نمیتونست این رو که چقدر عاشق هری بود و چقدر این موقعیت افتضاح بود  و اینکه چقدر به همه‌چیز گند زده بود رو تحمل کنه.

"تمومش کن." لویی زمزمه کرد، سینهٔ هری رو هل داد و سرش رو تکون داد. احتمالا هری نشنیده بود، موزیک توی کلاب خیلی بلند بود، چون اون شروع کرد به بوسیدن فک لویی، گردنش، فقط هرجا. "هری، لـ_لطفا بس کن. "

"مشکل چیه، فاخته؟" هری پرسید، صورتش با نگرانی جمع شد.

"خدایا. "صدای لویی شکست وقتی که به هری نگاه کرد، به هریِ عالی و خوشگل. "متاسفم." لویی با صدای خفه‌ای گفت از قبل از اینکه هری رو هل بده و به سمت در خروجی کلاب بدوئه.

?Amazing Sin? [L.S] Where stories live. Discover now