هری با گیجی توی جمعیت وایستاد و نگاه کرد وقتی که بادیگارد لویی دنبالش دوید. خیلی طول نکشید که خودش هم داشت دنبال لویی میدویید، مردم رو هل میداد، که همشون مست و درحال رقص بودن، و بیرون در خصوصی وایستاد. "لویی!" اون داد زد درحالی که داشت با آشفتگی به دوروبر نگاه میکرد، و بعد اون رو دید. اون مرد داشت توی کوچهٔ تاریک کنار بادیگاردش راه میرفت، مردی که خیلی زود ترکش کرد که بره ماشین رو بیاره. هری دوباره مطمئن شد وقتیدکه دنبال لویی رفته بود، کسی دنبالش نیومده باشه. "لو؟ مشکل چیه؟ چرا فرار کردی؟"
"تو من رو بوسیدی." لویی گفت، صداش خیلی کم میلرزید وقتی که پشت به هری و ایستاده بود. "نباید منو میبوسیدی."
هری با خشونت به خودش فحش داد. "شت، من خیلی معذرت میخوام فاخته. من_من فکر کردم اشکالی نداره. فکر کردم که تو میخواستیش، من خیلی معذرت میخوام."
"چطور میتونه اشکالی نداشته باشه؟" لویی با صدای بلندی گفت وقتی که بالاخره چرخید، اشکهاش داشتن روی صورتش میریختن. از کلماتی که از دهنش خارج میشدن متنفر بود، ولی بیشتر از خودش متنفر میشد اگه میذاشت هری بفهمه که اون چیکار کرده. "تـ_تو دوستدختر داری، هری. تـ_تو نمیتونی همینجوری مردم رو ببوسی."
"ولی تو مردم نیستی، لو." هری اصرار کرد و دستهای لویی رو گرفت. " تو لویی هستی،و_ و من ازت خوشم میاد_"
"نکن_" لویی هقهق کرد.
"_ و تو باید بیشتر از هرکسی بدونی که من تیلور رو دوست ندارم. من...من قرار بود باهاش بهم بزنم. بخاطر همین امشب بهش زنگ زدم، و بخاطر همین دعوا کردیم، ولی نتونستم انجامش بدم." هری آروم گفت.
لویی سرش رو تکون داد. "پس بهم نزدی. تو هنوزم با اونی، و اون توی توره، و تو من رو میبوسی، و _ این درست نیست."
"لویی خواهش میکنم. " هری التماس کرد. "زمانی که انتخاب کردم اشتباه بود ولی... من بهت نیاز دارم. من_من تو رو خیلی میخوام. قول میدم خیلی زود همهچیز آسون بشه، وقتی که تور تیلور تموم بشه از هم جدا میشیم، و من و تو میتونیم... ما میتونیم ساده باشیم."
"این هیچوقت ساده نمیشه هری."لویی بهش پرید و با خشونت دستهای هری رو پس زد. "با هم بودن ما هیچوقت آسون نمیشه چون من_بعضی چیزها هستن که من...من فکر میکردم که میتونم اینکار رو انجام بدم، ولی من نمیتونم. ما نمیتونیم، ما فقط نمیتونیم."
"ما میتونیم سرسخت باشیم لویی، لطفا. " صدای هری خیلی شکسته بهنظر میرسید، ناراحتتر از هروقت دیگهای که لویی صداش رو شنیده بود. "اهمیتی نمیدم که توی گذشته چیکار کردی، چیزی که مهمه الانه. و الان، همینالان، من خیلی زیاد عاشقتم. چرا این نمیتونه کافی باشه؟"
"مـ_ما نمیتونیم!" چون وقتی که بفهمی دارم باهات بازی میکنم ازم متنفر میشی، چون من عاشقتم و فقط تا همیناندازه میتونم آسیب زدن بهت رو تحمل کنم. "من_من نمیتونم اینکار رو بکنم هری، معذرت میخوام!"
"لازم نیست از من بترسی، لو. " هری گفت، فکر میکرد این بخاطر جریانِ لیامه. "من هرکاری که بتونم میکنم تا بهت آسیب نزنم."
"جریان این نیست، هز_ هری." لویی یه نفس لرزون کشید. هری باهاش خیلی خوب بود، زیادی خوب بود. "من_" حرف لویی با صدای نزدیک شدن ماشین و آلبرتو که اسمش رو صدا میزد قطع شد. لویی سرش رو برای بادیگاردش که با تشر و یه حالت ترسآور به هری زل زده بود تکون داد، و بعد دوباره به هری نگاه کرد. "من و تو نمیتونیم چیزی بیشتر از این باشیم. فقط... بهم اعتماد کن وقتی که میگم خوب تموم نمیشه."
"لویی_"
"برگرد پیش تیلور."لویی نفسش رو مغلوبکننده بیرون داد. "تـ_تو باید با اون باشی، پس باهاش باش.*
اون یهبار دیگه پشتش رو به هری کرد، با وجود مخافتها و التماسهای هری که ازش میخواست بمونه. آلبرتو در رو بهم کوبوند و سر راننده داد زد که اونا رو ببره خونهٔ لویی، وقتی که لویی روی صندلی عقب توی خودش جمع شده بود. اون با صدای بلند گریه کرد، سرش توی دستهاش بود، و بدنش هم شده بود. آلبرتو دستش رو روی شونهٔ لویی گذاشت. "لویی_"
"نکن" لویی نفسش رو بیرون داد و حتی بیشتر از آلبرتو دور شد. "لطفا فقط... من رو ببر خونه، و حرفی نزن. و به زین نگو."
"اون که اول و آخرش میفهمه." آلبرتو گفت.
"میدونم." لویی آه کشید. "ولی بهش نگو. اون امشب زنگ میزنه و _من الان به همچین چیزایی نیاز ندارم. من_من نیاز دارم تنها باشم."
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
Hope you like it... 🌼
بلی. اینم پارت یازدهم.
چطور بود؟ دوستش داشتید؟
اگه یهجاهاییش چرت و پرت شده بود ببخشید، من درحالی که دوروبرم خیلی فاکینگ شلوغ بود و همه درحال بلند بلند حرف زدن بودن ترجمهش کردم-_-
و راجبه لویی و هری هم...احمقا-_-💔
فقط همین رو میتونم بگم😂💔
و اینکه دوباره میگم،
مرسی از اینکه امیزینگسین رو درحالی که دوکا ویو داره به یککا ووت رسوندید :') 🌼💕
خیلیخیلیخیلی خوشحالم :') 🌼💋مرسیمرسیمرسیمرسی🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
و آهان عکس بالا هم رو خودم گذاشتم برای اینکه تیپ لویی رو بهتر تصور کنید 😁💕
و نه، کفشهای لویی پاشنه بلند نبودن-_-💔ولی شلوارش... :'''🔥🔥🔥
انیوی.
ووت و کامنت یادتون نره💕💖
ماچیموچی همهتونو🌼💋
SeTaRe💙💛

YOU ARE READING
?Amazing Sin? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???????????? ??? ???? ???? ?? ???? ?????.???????????? ????????? ?? ???? ??? ???? ?? ????? ?????? ???? ?? ????? ?? ????.???? ????? ? ???? ???? ?????.??? ????? ?????? ???? ?? '????' ???? ?????????? ?????????? ?? ??? ?? ????? ????? ????? ?...
?eleven?
Start from the beginning