抖阴社区

                                    

"فکر میکنی، آامم، شاید دوباره بتونیم دوست باشیم؟" تیلور صادقانه پرسید. "فقط به همه بگو هری اوضاع‌مون رو دوباره خوب کرده."

"ولی واقعا این کار رو کرده." لویی با صدای شیرینی گفت و به دوست‌پسرش لبخند زد. "چرا داستان رو یکم تغییر ندیم؟ تو و هری اوایلش واقعا با همدیگه قرار میذاشتید، بعد تو فکر کردی بهت نمیخوره، و بعد فقط برای عموم با هم موندید. من و هری با هم رابطه پیدا کردیم، و بعد اون من و تو رو با هم آشتی داد. بیشترش که حقیقته."

"از این ورژن‌ش خیلی خوشم میاد." تیلور گفت. "و من به همه میگم که من و تو دوباره دوستیم، و من برای هردوتاتون خیلی خوشحالم."

"اینم حقیقته، امیدوارم." هری گفت. اون طرفِ دیگهٔ تیلور نشست و دستش رو دور شونه‌ش انداخت. "من میخوام درحالی از اینجا برم که میدونم همه‌مون خوشحالیم."

"هستیم." تیلور بهش گفت و گونه‌ش رو بوسید.‌ "ممنونم.‌ شما اصلا مجبور نبودید با من حرف بزنید. میتونستید من رو آدم بده نشون بدید، و من واقعا ارزش اینکه اینکار رو نمیکنید رو میدونم."

"همهٔ اون چرت و پرتا خیلی خسته کننده‌ن." لویی به حالت دراماتیکی گفت. "واسهٔ پوست‌مون خوب نیست."

یه بار دیگه، لویی تیلور رو خندوند، و این رو به عنوان یکی از بزرگترین هنرهاش تا اینجا مارک کرد. هری و لویی چندساعت دیگه موندن، بیشترش رو صرفِ تعریف کردن داستان قدیمی و فهمیدن اینکه چیکار میکردن کردن. برای لویی این مثل قدیما بود، ولی با این تفاوت که این خیلی شادتر بود. میدونست که بعد از این روز، چیزها برای بهتر شدن خیلی تغییر میکنن.

زوجِ تازه عصر از اتاق تیلور رفتن، میخواستن که شب رو توی اتاق خودشون بگذرونن. ولی همه‌شون درحالی از همدیگه جدا شدن که میدونستن مشکلی پیش نمیاد، و برای فعلا دراماشون تموم شده بود.

همونطور که پشت سرِ آلبرتو به سمت ماشین میرفتن، هری دستش رو دور کمر لویی نگه داشت. اون شقیقهٔ لویی رو بوسید و زمزمه کرد، "بهت که گفتم همه‌چیز خوب پیش میره."

•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

Hope you like it... 🌼

بلی...‌چپتر شونزدهم..


چطور بود؟ دوستش داشتید؟


به قولِ عزیزی...جل‌الخالق. چقدر خارجی‌ن اینا 😐👌


خدا سرشاهده من جای تیلور بودم دوتاشونو جر میدادم😐🤕

جای لویی هم بودم میزدم تیلور رو له میکردم بخاطر حرفاش😐


جای هری هم بودم روم نمیشد دیگه توی صورت تیلور نگاه کنم😐👌💔

و بیست تا چپتر پنج‌هزار کلمه‌ایِ بعدی رو با لویی قهر میکردم😐💔

انی‌وی.خوشحال باشید که من نه جای اینام و نه نویسندهٔ داستان😂💔



پارت بعد هم قسمتِ آخره دیگه‌ :') 💕

ولی من اونقدر خوشحالم که نمیدونید😂😂😂👌

ووت و کامنت یادتون نره💕🌸

ماچی‌موچی‌ همه‌تونو🌼💋


SeTaRe💙💛

?Amazing Sin? [L.S] Where stories live. Discover now