Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
خونه ی زیاد بزرگی نبود , سالنش فقط جای چندتا مبل داشت و آشپزخونه اش هم چیز خاصی توش نبود !
کنار در ایستاد و به تام که دستاشو پشتش گذاشته بود و با قوزی که کرده بود داشت همینطور سالن و جلو میرفت
:دنبالم بیا
صدای یکباره ی تام باعث شد لویی کمی جا بخوره , لبای خشکشو زبون زد و سویچ و تو مشتش فشار داد و دنبالش رفت
به هر حال یا باید میرفت , یا باید دست خالی برمیگشت , مگه میشد از کسایی که بدون شک کار خلاف میکنن به پلیس شکایت کرد ? ... کی پولشو میداد ?
داخل اتاق کوچیکی که کفش یه موکت خاکستری و کنار دیوار یه کمد کوچیک بود تام و دید که کنار کمد ایستاده
:بیا کنار من
لویی نگاهی به تام و بعد سمت چپ و راست خودش کرد , اصلا متوجه نمیشد تو اتاقی که فقط یه تیکه موکت هست , چه اتفاقی میتونه بیفته !
بلاخره کنار تام رفت و ایستاد اما تام دستشو سمتش برد و کمی اونو عقب تر اورد
دستشو پشت کمد برد و بعد صدای گوشخراش حرکت چرخدنده های آهنی باعث شد سرشو بین شونه هاش پایین بیاره و دستاشو روی گوش هاش بگیره
هالیوود چیز های عجیبی رو نشون میداد , سفینه ی فضایی یا ادم فضاییا اما اینکه کف اتاقت حرکت کنه ... خیلی عجیب تر بود
لویی آروم اروم دستاشو برداشت و با شگفتی به پله ها نگاه کرد , سرشو کمی جلو برد و به دنیایی که زیر اون اتاق بود خیره شد
:میخوای تمام شبو اونجا وایسی ?
دنبال تام از پله ها پایین رفت , پله های فلزی که بطرز کاملا خشن ولی با استقامتی پایین و پایین تر میرفتن , تاریکی حرف اول و میزد وقتی میخواستی به چشمات فشار بیاری تا چیزی جلوتر از یک متر رو ببینی
نور های زرد رنگ اطراف پله ها فقط و فقط پله هارو نشون میدادن , تا اینکه صدای تق و تق برخورد کف کفش های تام روی آهن پله ها تبدیل شد به سکوت
رو به روی یه دیوار سیاه که مطمئن نبود چقدر عرض و طولشه ایستادن تام دسته ی کنارشو پایین کشید و دری بصورت کشویی کنار رفت و بعد ... لویی روی چمن های زنده اولین قدمشو به داخل اون دنیا گذاشت