لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.خودش رو روی تخت هتل پرت کرد و چشم هاش رو بست. بلاخره بعد از ۴ روز دوندگی و جلسه های طولانی موفق شده بود معامله خیلی خوبی رو با اون فروشنده اسلحه رقم بزنه. گرچه کمی توی مزایده به مشکل برخورده بود ولی خوشبختانه به خوبی از پسش براومده بود.
با فرو رفتن تشک تخت درست کنارش، چشم هاش رو باز کرد.
+ هون....
سهون: خسته نباشی ولیعهد
ژان با شنیدن لفظی که جدیدا روی زبون سهون افتاده بود و باهاش صداش میزد، لبخندی زد.
+ خیلی ممنونم مباشر اعظم... توهم خسته نباشی
سهون خنده بلندی به خاطر اسمی که ژان باهاش صداش زد، کرد.
سهون: مباشر اعظم؟
+ چیه دوستش نداری؟
سهون: نه خیلیم خوبه
+ خوبه که راضی هستی
سهون: تا کی هستیم؟
+ فردا صبح برمیگردیم
سهون: گه گه کجاست؟
+ نمیدونم...فکر کنم رفته چیزی بگیره بخوریم
همون لحظه در اتاق زده شد، سهون با غرغر از سرجاش بلند شد و در رو باز کرد.
سهون: بکهیونا.....کجا بودی؟
بک: بکهیونا؟؟ تو خجالت نمیکشی بچه گربه؟ گه گه ات رو به اسم صدا میزنی؟
سهون: بچه گربه؟
بک: بله بچه گربه...با آخرته بدون لفظ گه صدام میزنی
+ گههه من گرسنمه
بک: بیا ژانی....بیا غذا بخور
ژان از سرجاش بلند شد و پشت میز نشست. بکهیون بی توجه به چهره غرغرو و ناراضی سهون، غذاهارو گذاشت و خودشم نشست. ژان بی معطلی مشغول خوردن شد ولی بکهیون قبل از این شروع کنه به سهون نگاه کرد.
بک: نمیای بخوری؟
سهون اول خواست مقاومت کنه ولی از اونجایی که گرسنه اش بود، فقط زیرلب غری زد و بعد کنارشون نشست. با دیدن همبرگرهایی که بکهیون خریده بود، چشماش برقی زد و با هیجان دستش رو به طرفشون برد.
ولی مچش وسط راه توسط بکهیون گرفته شد. به خاطر همین نگاه گیجی بهش انداخت.
بک: سهونا....اول بهم بگو گه گه بعد
سهون با غرغر به ژان نگاه کرد که ژان بیخیال شونه هاش رو بالا انداخت و گازی از ساندویچش زد. سهون با غر گه گه ای زمزمه کرد. بکهیون با شنیدن چیزی که میخواست از دهن سهون، دستش رو ول کرد.

YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan ??? ?? ???? ????? ????? ?????? ???? ??? ????? ?????. ??????? ????? ??????? ? ??????? ?? ???? ????? ???? ????. ??? ???? ?????? ??????...