抖阴社区

?? 8

6.3K 696 565
                                        

چپتر هشتم - فصل دوم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چپتر هشتم - فصل دوم

صدای شلیک و بعد اخمی که از درد روی پیشونی پسر اومده بود. صورت جونگکوک هر لحظه رنگ پریده تر میشد، اما اهمیتی نداشت، نه حالایی که باید از معشوقش محافظت میکرد. گلوله دقیقا جای کبودی بازوش فرو رفته بود و این درد بیشتری رو به بدنش منتقل میکرد؛ اما وقتی دست مرد رو روی محل اصابت گلوله احساس کرد تا از خونریزی جلوگیری کنه، آروم آروم چشم هایی که از درد بسته بود رو باز کرد، که با دیدن نگاهِ عجیب و غیر واقعی تهیونگ، چشم های به رنگ شبش گرد تر شد.
_ کلنل..
تهیونگ توجهی به تعجب پسر نکرد و محکمتر زخمش رو فشرد.
_ نیازی نیست خودتون.. خودتون رو ا یکذیت کنید فرمانده..
مرد اخمی کرد و جونگکوکی که حتی حاضر بود گره‌ی اخم ممنوعه ترین فرد زندگیش رو ببوسه. نفس های گرم فرمانده‌ش رو روی صورتش حس میکرد و شاید بهشت رو بین خون و درد پیدا کرده بود. زمانی که درد میکشید، اما دست های معشوقش در تلاش برای متوقف کردن جریان خونش بود. زمانی که به دنبال رگه ایی از نگرانی بین تلاطم سردی نگاهش میگشت. زمانی که تنها چند میلی متر با لب های بوسیدنی فرمانده‌ش فاصله داشت، اما حق بوسیدنش رو نداشت. دیگه صدایی از بلندگو پخش نمیشد و نیروهای کمکی رسیده بودن. صدای هم همه‌ی به پا شده توی پادگان، توانایی شکست دادن جدال بین نگاه تسلیم سرباز رو با چشم های سرد فرمانده‌ش نداشت. "درد میکنه فرمانده، بدنم درد میکنه، اما چطور میتونم چشمامو از درد ببندم و خودم رو از نگاه سرد و بی روحت محروم کنم؟".
................

به میز اتاقش تکیه داد. در سکوت همونطور که مشغول کام گرفتن از سیگارش بود، به دکتر لی که در حال پانسمان کردن بازوی جونگکوک بود خیره شد. نگاهش از دکتر به سمت پسری که هنوز رنگ پریده بود، کشیده شد. آرومتر از سیگارش کام گرفت و نگاهش رو به پانسمان تازه‌ی دستش انداخت.
_ پانسمان کردن زخمت هم تموم شد جونگکوکا
دکتر لی ایستاد و از بالا به پسری که تنها شلوار نظامی به پا داشت و بازوی دستش با پارچه‌ی سفید رنگی پانسمان شده بود، چشم دوخت. با شنیدن صدای جدی تهیونگ، به سمتش چرخید.
_ وضعیت سرباز چطوره؟
دکتر وسایلش رو توی کیفش گذاشت، به دستور مرد، فرایند پانسمان سرباز توی اتاق فرمانده انجام شده بود؛ لبخند اطمینان بخشی زد.
_ گلوله نفوذ زیادی به بدنش نداشته، پس جراحت جدی نیست و تنها باید مراقب باشه تا زخم عفونت نکنه
تهیونگ سری تکون داد و نگاهش رو از دکتر گرفت. ایستاد و به سمت پنجره‌ی باز اتاقش رفت.
_ حالا میتونی بری دکتر.
دکتر احترامی گذاشت و بعد از آخرین نگاهی که به پسرِ معذب توی اتاق انداخت، به بیرون رفت.
جونگکوک همچنان با خجالت به زمین خیره بود؛ لخت بودن بدنش، و همچنین تنها شدنش با فرمانده، معذب ترش میکرد. ناخواسته زانوهاش رو به هم نزدیکتر کرد که صدای تهیونگ به گوشش رسید.
_ تا کجا میخوایی به بی پروا بودنت ادامه بدی؟
آروم سرش رو بالا اورد و به نیمرخ جذاب معشوقش خیره شد. زاویه فکی که با هر پُک عمیق از سیگار برجسته تر میشد، پوست برنزه‌ش، رکابی مشکی رنگش به همراه شلوار نظامیش، عضلات برجسته‌ش، وقتی به خودش اومد که تماما غرق فرمانده‌ش بود.
مرد زمانی که از سربازش پاسخی نگرفت، سیگارش رو از پنجره پایین انداخت و به سمت پسر چرخید. توی چشم های ترسیده و معذبش عمیق شد و به سمتش قدم برداشت.
ضربان قلب پسرک با هرقدم فرمانده‌ش بالاتر میرفت و توانایی کنترل کردن اضطرابش رو نداشت.
مرد تکخندی زد و رو به روی جونگکوک ایستاد. یک دستش رو توی جیبش برد و با دست دیگه‌اش پانسمان پسر رو لمس کرد، که متوجه‌ی لرزش بدن جونگکوک شد. نیشخند گوشه‌ی لبش عمیقتر شد.
_ تا کِی میخوایی احمق باشی جئون؟
دوباره جوابی نگرفت و این خشمش رو بیشتر میکرد، با عصبانیت زانوی پای راستش رو بین دو پای جونگکوک روی کاناپه گذاشت و گلوی پسر رو با انگشتاش به لبه‌ی صندلی چفت کرد.
جونگکوک با حرکت ناگهانی فرمانده‌ش، دوباره پر از ترس های ناخواسته‌ش شده بود، نگاه سرد مرد، قلبش رو میلرزوند، انگشت های کلنل به دور گردنش نفسش رو تنگ میکرد، اما باز هم چشم هاش ناخواسته به سمت لب های بوسیدنیش سوق داده شد.
تهیونگ گلوی پسر رو محکمتر به لبه‌ی کاناپه چوک کرد و کنار لبش غرید.
_ فکر کردی حواسم به اون نگاه های خیره ات نیست؟ ها؟
کمی صداش رو بالاتر برد، دستش رو از جیبش بیرون اورد و با شدت نیپل قهوه‌ایی رنگ پسر رو بین دو انگشتش فشرد. اما این تنها نگاه جونگکوک رو پر از درد میکرد.
_ همینو میخوایی؟ آره؟
با زانو به عضو جونگکوک فشار اورد. دوباره برق اشک توی چشم های سربازش نمایان شد. نه! این چیزی نبود که جونگکوک میخواست، تنها حسی که اون لحظه داشت، حس تجاوز و انزجار نسبت به خودش بود. ناخواسته کمی بدنش رو تکون داد تا فشار زانوی کلنل از روی عضوش برداشته بشه. با لحن ملتمسی فرمانده‌ی خشمگینش رو خطاب کرد.
_ لطـ.. لطفا نکنید.. فرمانده..
_ توئه لعنتی معنی عشق رو میدونی؟
قطره‌های اشک آروم آروم از گوشه‌ی چشم جونگکوک به روی انگشت های مرد روون میشدن. تهیونگ با لحن پر از تنفرش ادامه داد.
_ نه! نمیدونی! مطمئنم توئه هرزه هیچ بویی از این احساس نبردی
و همچنان با خشم به چشم های نا امید و خیس جونگکوک خیره بود.
_ سومین تا پای تیکه تیکه شدن بدنش هم رفت، فقط بخاطر عشقی که نسبت به کشورش داشت
دندون هاش رو روی هم بیشتر فشرد و ادامه داد.
_ اما هرزه‌ایی مثل تو نجاست افکارش رو مینویسه و اسمش رو عشق میذاره! تو از عشق چیزی جز لمس شدن و ارضا شدن نمیدونی جئون..
لحن صداش آرومتر شده بود، گلوی پسر رو رها کرد و ایستاد. همونطور که به زمین خیره بود، زمزمه کرد.
_ تو هیچی از عشق نمیدونی..
به سمت لباس نظامیش رفت و بعد از برداشتنش بدون هیچ حرفی اتاقش رو ترک کرد. هرلحظه، تصویر پیکر معلق و زخمی سومین جلوی چشمش نمیان میشد. دندون هاش رو روی هم فشرد و دستش رو مشت کرد. "لعنت به تو پارک سومین، لعنت بهت..". قدم های بی حوصله‌ش رو به سمت آسانسور کشید. واردش شد و طبقه‌ی سوم رو انتخاب کرد. ناخواسته نگاهش به چهره‌ی خودش توی آینه افتاد. "چه غریبه..". تک خندی به تصویر خودش زد.‌"خودت رو به یاد میاری کیم؟". کامل به سمت آینه چرخید. کمی سرش رو به سمت چپ کج کرد و عمیقتر به چهره‌ی ناآشنای خودش چشم دوخت؛ که با باز شدن در، نگاهش رو از آینه گرفت.‌ وارد طبقه‌ی تحقیقات شد. بعد از تمام خستگی ها، همچنان هم با جذبه‌ی مختص به خودش قدم برمیداشت. "ضعف؟ خستگی؟ مسخره! تو فرمانده‌ی این کشوری".
از راه رو گذاشت و به سمت اتاق 5 رفت. رو به روی در ایستاد، اما دستش روی دستیگره‌ متوقف شد.
_ اون، بالاخره برگشت فرمانده..
سرش رو به سمت صدا چرخوند. افسر پارک جیمین؟ جیمین تلخ خندی زد و نگاهش رو از زمین گرفت. به چشم های خنثی فرمانده‌ش خیره شد.
_ خواهرِ من بالاخره برگشت کلنل، اما نفس نمیکشه
بغضی ناخواسته به گلوی افسر چنگ انداخت.
_ دیگه برام نمیخنده.. منو چیمی صدا نمیرنه..
فرمانده همچنان در سکوت به افسرش چشم دوخته بود.
جیمین دست هاش رو مشت کرد؛ بغضش به نیشخند گوشه ی لبش بدل شد.
_ اون فدای این کشور و رژیم شد..
چند قدم به سمت فرمانده‌ش برداشت و با لحن پرتمسخری ادامه داد‌.
_ اما شما هنوز هم خودخواهی کلنل، خیلی خودخواه..
و بدون هیچ حرفی از کنار تهیونگ گذشت. مرد به جای خالی افسرش خیره شد. "خودخواه!..". دستیگره ی در زیر دستش کشیده شد و بعد صدای اون دختر به گوشش رسید. با جدیت به سمت هایون چرخید. دختر احترام گذاشت و فرمانده رو به اتاق کالبد شکافی راه داد. درنهایت مرد وارد اتاق شد. اتاقی که دیواره های داخلیش با پلاستیک پوشش داده شده بود، و نور آبی که اطرافش وجود داشت. جلوتر رفت و به جسم بی جون سومین چشم دوخت. تمام بدنش پر از زخم بود، پر از کبودی و جای ضربه های پی در پی، این فقط کمی، کمی نگاهش رو با درد آمیخته میکرد.
هایون رو به روی کلنل کیم ایستاد و به سومین خیره شد.
_ کلنل، طبق بررسی زخم های بدنش، این دختر روزهای سختی رو گذرونده..
اما تنها با سکوت تهیونگ مواجه شد، نگاهش رو از سومین گرفت و به نیمرخ مرد خیره شد؛ ادامه داد.
_ اما، باید بدونید تک به تک این زخم ها با دست خودش بوده
تهیونگ با شنیدن این حرف، نگاهش رو به هایون داد.
_ منظورت چیه؟
هایون به زخم های روی بدن دختر اشاره کرد.
_ میبینید، طبق تجربه، این زخم ها بیشتر شبیه خودزنی‌ئه تا مورد ضرب چاقو قرار گرفتن
مرد ناخواسته دستش رو مشت کرد‌ و سعی در خونسرد نشون دادن خودش داشت.
_ میخوایی بگی مجبورش کردن تا اینطور خودش رو تیکه تیکه کنه؟
دختر سری تکون داد.
_ ولی..
تهیونگ با دیدن مردد بودن هایون، اخمی کرد.
_ ولی چی؟
دختر به کف دست چپ سومین اشاره کرد و با تردید به حرف اومد‌.
_ میخواستم قبل از اینکه گزارش کالبد شکافی پارک سومین رو بنویسم، اول این موضوع رو به شما اطلاع بدم
کمی تعلل کرد، اما دوباره ادامه داد.
_ کف دستش، با چاقو اسم 'شین جائه' خراش داده شده..
تهیونگ نگاهی به کف دست رنگ پریده‌ی دختر انداخت، که با دیدن اسم 'شین جائه' مردمک چشم‌هاش متوقف شد. "شین جائه؟ وزیر شین جائه؟!". صدای دختر به گوشش رسید.
_ ممکنه منظور سومین، وزیر شین جائه باشه قربان؟
تهیونگ نگاهش رو از دست سومین گرفت و به سمت خروجی رفت.
_ توی گزارش کالبد شکافی، حرفی در این مورد نزن لی هایون
_ اطاعت میشه قربان!
و درنهایت از اتاق خارج شد.
_ کلنل کیم، شما این وقت شب اینجایید؟
با شنیدن صدای یونگی متوقف شد.
_ گروهبان، کسی آسیب ندیده؟
یونگی سری تکون داد.
_ تمام افراد به موقع از پادگان خارج شده بودن، و همینطور نخست وزیر هم به عمارت شخصیشون به همران چندین محافظ فرستاده شده.
تهیونگ توی راه رو نیمه تاریک شروع به قدم زدن کرد و آروم لب زد.
_ خوبه..
یونگی به تبعیت از تهیونگ، همراه مرد همقدم شد.
_ تنها شخصی که مجروح شده، جئون جونگکوکه، و همینطور پارک سومین که تنها جسم تیکه پاره شده‌ش رو از تیر برق آویزون کرده بودن..
اما ری اکشنی از کلنل کیم دریافت نکرد. همزمان با قدم زدن، به نیمرخش خیره شد. کاملا متوجه‌ی غرق شدن تهیونگ توی افکارش شده بود.
_ تهیونگ..
مرد با اسم کوچیک صدا شدنش، کمی اخم کرد، اما باز هم پاسخی به رفیقش نداد.
_ تو مقصر نیستی تهیونگ، سومین با انتخاب خودش رفت!
تنها جوابی که گرفت، صدای نیشخند همراه با تمسخرش بود.
_ تمام حرف هایی که اون مرد ناشناس بهت زد رو شنیدیم.. اما تو فقط داری وظیفه‌ت رو به عنوان یک کلنل و همینطور فرمانده‌ی این کشور انجام میدی!
.................

??????? | ????? Where stories live. Discover now