抖阴社区

                                        

اون همیشه مجبور بوده بخاطر زین و لیام اروم و خونسرد بمونه و تظاهر کنه حالش خوبه. اروم و بی صدا بالا می اورد چون نمیخواست زین و لیام بفهمن و مجبورش کنن تا تمومش کنه. چرا باید بخواد اونا متوقفش کنن وقتی که حس میکنه که انگار گلوش داره پاره میشه و این احساس خیلی خوبی بهش میده؟صداش میلرزه و میشکنه وقتی که داره گریه میکنه، یکی از دست هاش مشت شده و روی شکمش قفل شده و دستِ دیگه ش به کاسۀ توالت چسبیده. اون به نظر حال بهم زن میرسه ولی حتی اهمیت نمیده چون توی بهترین موقعیت ها هم حال بهم زن به نظر میرسه و این احساس خوبی داره که درد بکشه و اسیب ببینه.

لویی دوباره و خشن‌تر و محکم‌تر از دفعات قبل با انگشت‌هاش به پشت گلوش ضربه میزنه و ناامیدانه سعی میکنه چیزهای بیشتری از توی شکمش بیرون بریزه، شکمش بهم میپیچه و لویی دوباره عق میزنه، ولی چیزی رو بالا نمیره؛ اما باز هم مجلوی خودش رو نمیگیره. دوباره و دوباره بین هق‌هق‌هاش، عق میزنه. اونقدر به اینکار ادامه میده تا اینکه از توی گلوش، خون که با آب‌دهنش قاطی شده خارج میشه، و حتی بعد از اینم لویی به کارش ادامه میده. ناخن‌هاش رو روی پشت گلوش میکشه و ناامیدانه سعی میکنه از اون خارش توی گلوش خلاص بشه. خارشی که بهش میگه خودش رو خالی کنه، که به خودش آسیب بزنه،‌ خارشی که بهش یادآوری میکنه که چقدر کم‌ارزشه.

لویی ادامه میده تا وقتی که احساس میکنه هربار نفس کشیدن و برخورد اکسیژن با گلویِ زخمیش، بدنش رو تکه‌تکه میکنه. تا وقتی که شکمش از درد تقریبا دچار تشنج و ضعیف‌تر از اونی میشه که بتونه بیشتر منقبض بشه،به عق‌زدن ادامه میده. لویی تا وقتی که فشار دستش روی کاسهٔ توالت ضعیف‌تر میشه و کم کم ستاره‌ها رو پشت چشم‌هاش میبینه، ادامه میده.

وقتی که نفسش رو توی ریه هاش فرو میبره خر خر و بعدش شروع به سرفه کردن میکنه، اونقدر سخت و محکم سرفه میکنه که حتی نمیتونه نفس بکشه. لویی به خودش اجازه میده که از جلویِ توالت روی کاشیِ سرد بیفته،پشتش به دیوار

چسبیده و نگهدارندۀ دستمالِ توالت به شونه ش فشار میاره.

اون حتی سعی نمیکنه که صداش رو ازمایش کنه، میدونه که از دستش داده.خوشحاله که فعلا صداش رو از دست داده، خوشحاله که گلوش انگار داره اتیش میگیره، خوشحاله که بدنش هم به اندازۀ ذهنش احساسِ بدی داره.

اون خودش رو مجبور میکنه که به سمت دوش حموم بره ولی وقتی که آب رو باز میکنه، فقط روی زمین میشینه‌ و اجازه میده آب روی سرش بریزه.

وقتی که لویی توی دستش سرفه میکنه خون میبینه. بیشتر از خونی که توی این چندوقت دیده. لویی خودش رو درحالی پیدا میکنه که کفِ دستش رو بالا نگه داشته و توسط پاک شدن خون قرمز روی دستش با آب هیپنوتیزم شده. وقتی که لویی احساس میکنه که نزدیکه توی حمام بیهوش بشه، خودش رو مجبور میکنه که شیر رو ببنده و دورِ خودش یه حوله بپیچه.

?Fading? [L.S] Where stories live. Discover now