وقتی که لیام بعد از دوش گرفتن و عوض کردن لباسهاش از ساختمون بیرون میاد لویی اجازه میده اول زین بغلش کنه تا وقتی که خودش میره توی بغل لیام و یکم اونجا میمونه، عجیب بهنظر نرسه. لیام فقط یکم از وزن لویی رو روی خودش قبول میکنه و لویی سرش رو توی گردن اون مخفی میکنه و بهش میگه که بازیش عالی بود و سعی میکنه راحتی رو بین بازوهای قوی لیام پیدا کنه.
لیام نمیدونه که مشکل لویی چیه، معمولا هیچوقت نمیدونه، ولی بعد از تموم شدن بغلشون یه دستش رو دور شونهٔ لویی حلقه میکنه، جوری که انگار انتخاب خودشه که نزاره لویی ازش دور بشه. بقیه نمیبینن که دست لویی از زیر کاپشن لیام روی سوییشرتش مشت شده.
وقتی که اونا روبروی سهنفر دیگه وایستادن، لیام به لویی لبخند میزنه ولی توی چشمهاش سوال هست. لویی فقط در جواب لبخند میزنه. احتمالا لیام فقط فکر میکنه که بخاطر حضور نایل و هری، لویی داره اون ترس از اجتماعش رو احساس میکنه.
لیام نمیدونه که هری باعث میشه بعد از مدتها لویی احساس راحتی پیدا کنه و دوست نشدن و کنار نیومدن با نایل غیرممکنه، ولی لویی نمیگه 'من استرس دارم و عصبیم چون نمیدونم چجوری رژیمم رو ازتون قایم کنم' پس اون اجازه میده لیام هر فکری که باعث میشه دستش دور شونهش بمونه رو بکنه.
لیام به بقیه لبخند میزنه و لویی لبخندش رو سرحالتر و روشنتر میکنه. "لی، اینا هری و نایل هستن." اون میگه.
لیام دست راستش رو از روی شونهٔ لویی برنمیداره، چون اون ترجیح میده بهطرز ضایعی با دست چپ دستهای اونا رو بگیره تا اینکه لویی رو رها کنه اونم وقتی ک میتونه احساس کنه اون پسر بهش نیاز داره. هری داره بهشون نگاه میکنه ولی یه لبخند گرم میزنه و دست لیام رو تکون میده.
لویی میدونه که رابطهٔ اون سهنفر برای کسی که نمیشناستشون خیلی عجیبه ولی توی این لحظه نمیتونه خودش رو مجبور کنه که اهمیت بده. اگه هری بخواد که دوستشون باشه خودش میفهمه، اگه بخواد که باهاشون بمونه. شاید نایل هم خودش متوجه بشه، لویی باید خودش صبر کنه و ببینه.
"از آشناییت خوشحالم." نایل لبخند میزنه.
"آره رفیق." هری موافقت میکنه. "بازی عالیای بود."
لیام نیشخند میزنه. "ممنون." اون با خجالت میگه.
"گل سوم خیلی عالی بود!" نایل با شوق و ذوق میگه.
اونا توی یهخط راه میرن و لیام، نایل و زین راجبه بازی حرف میزنن و فقط یکلحظه طول میکشه تا لویی بفهمه که هری توی مکالمهشون شرکت نمیکنه. وقتی سرش رو از جایی که به گردن لیام چسبیده بود بلند میکنه، چشمهای هری رو روی خودش میبینه.
هری یه لبخند خجالتی میزنه و لویی هم لبخند میزنه، به جوری که هری وایستاده و دستهاش توی جیبهای شلوار جینش که بهطرز غیرممکنی تنگه هستن و شونههاش خم شدن نگاه میکنه.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...