لویی وقتِ ناهار، شیشتا بادام و یه چای با چندتا قطره شیر میخوره و روی کامل کردن طرحهاش برای دخترا کار میکنه. دوتا کلاس آخرش راحت میگذرن و اون میره خونه.میدونه وقتی که برسه اونجا،خونه خالیه، چون لیام تمرین فوتبال داره و زین هم به پارک اسکیت رفته.
لویی به خودش میگه که تنها بودن اشکالی نداره و تنهایی رو دوست داره، ولی این حرفش یه دروغه. در رو باز میکنه و توی خونه تقریبا به اندازهٔ بیرون سرده. کیفش رو میزاره و به سمت ترموستات میره تا دماش رو بیشتر کنه. اون توی اتاقش میره و یه جامپر دیگه میپوشه و شلوار جینش رو با شلوار راحتی عوض میکنه.
لویی لپتاپش رو از توی کیفش در میاره و اون رو روی کابینت آشپزخونه میزاره، آیتونز رو باز میکنه و یه آهنگ پلی میکنه تا صداش فضای خالی خونه رو پر کنه. بعدش توی سایت آشپزی موردعلاقهش میره. دستور عمل یه خوراک نودل ترییاکی با میگو و سبزیجات رو پیدا میکنه و وسایلی که برای درست کردنشون لازم داره رو برمیداره.
لویی تقریبا سه شب توی هفته،وقتی که پسرا دیر میان خونه، غذا درست میکنه. اون هیچوقت آشپز خوبی نبوده ولی کمکم یاد گرفت، و توی چیزهایی که برای پسرا درست میکنه زیادی وسواس بهخرج میده.
آشپزی کردن برای زین و لیام، یکی از تنها راههاییه که میتونه باهاش کارهایی که اونا براش میکنن رو جبران کنه. اونا همیشه ازش مراقبت میکنن و لویی خوشحال میشه که وقتی که اونا بعد از یه روز طولانی میان خونه، جلوشون غذای گرم بزاره. اون میگوها رو با سس ترییاکی توی ماهیتابه سرخ میکنه، و کنارش نودلها و سبزیجات رو توی دیگ میجوشونه.
حرکاتش آروم و با ملاحظهن چون مفصلهاش تقریبا بدون وقفه درد میکنن. لویی قبلا خیلی انرژی داشت، همیشه درحال حرکت بود و هیچوقت آروم نمیگرفت، ولی الان بیشتر اوقات احساس خستگی میکنه.
وقتی که میگوها رنگ گرفتن، آبِ نودلها هم خشک شده. وقتی که دیگ رو توی سینک میبره دستهاش میلرزن و همین حرکت کوچیک هم باعث میشه قلبش توی سینهش بالبال بزنه. ولی لویی مثل همیشه قلبش رو نادیده میگیره. اون نودلها رو هم به سس و میگوها اضافه میکنه و آبِ سبزیجات رو خشک میکنه. برای خودش شیش تکه بروکلی جدا میکنه. لویی همهچیز رو سرخ میکنه و بوی غذا رو تنفس میکنه.
دهنش بخاطر آب دهنش خیس میشه و شکمش بهم میپیچه، ولی لویی هیچ اشتیاقی برای غذای توی ماهیتابه نداره چون میدونه بعد از خوردنش بیشتر از قبل از خودش متنفر میشه.
وقتی که غذا آماده میشه،لویی سر دیگ رو میگیره و شعله رو کم میکنه، و بعدش خودش با شیشتیکه بروکلی و یه لیوان بزرگ آب پشت میز میشینه. بعد از سومین تیکهش، بلند میشه و دوباره لیوان رو با آب پر میکنه چون آب باعث میشه شکمش فکر کنه بیشتر از چیزی که واقعا هست،غذا خورده.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...