لویی حتی نمیتونه به هری نگاه کنه، چشم هاش روی پاهاش که دستهاش روشن و دارن به طرز عصبیای بهم میپیچن قفل شدن.اون حتی نمیدونه چی بگه، فقط سعی میکنه این رو درک کنه.هری هم گیه.هری گیه و لویی بهش کمک کرده،یه جورایی بدونِ اینکه خودش بدونه، بهش کمک کرده که حس کنه اشکالی نداره کام اوت کنه. همۀ چیزی که لویی میتونه بهش فکر کنه اینه که هری کام اوت کرده و بخاطرش خوشحاله، اینه که دنیایِ هری نابود نشده.
"خانوادت چی گفتن؟" لویی به ارومی میپرسه.
"مامانم همیشه فوق العاده بوده و خواهرم عالیه. فقط بهم گفتن که بهم افتخار میکنن که کام اوت کردم و دوستم دارن. من یکم دربارۀ ناپدریم نگران بودم ولی اون فقط زد پشتِ کمرم و بهم گفت ممنونه که بهش گفتم و خوش به حالم و بعد برگشت فوتبالش رو نگاه کنه."هری شونه هاش رو بالا میندازه.
لویی فقط سرش رو تکون میده.اون برای هری خوشحاله، واقعا هست. خوشحاله که هری یه تجربۀ خوب از کام اوت کردنش داره، خوشحاله که هری یه خانواده داره که دوستش دارن، کسایی که باعث نشدن هری فکر کنه گی بودن اشتباهه. اون خوشحاله که هری خوشحاله، که هری از خودش بخاطر گی بودن متنفر نیست.
لویی به گذشته فکر میکنه،کاری که خیلی وقته به خودش اجازه نداده انجام بده، و زمانی رو یادش میاد که خودش کام اوت کرد. این یه جورایی افتضاح بود که ببینه کسایی که فکر میکرد دوستاشن بهش پشت میکردن ولی اون واقعا حالش خوب بود، اون زین و لیام رو داشت.اون احساس ازادی و راحتی داشت و مثل این بود که برای اولین بار توی زندگیش میتونست نفس بکشه.
همه چیز خوب بود تا وقتی که استن، کسی که مدتِ طولانی تری از لیام باهاش دوست بود، کسی که توی خونۀ کناریشون بزرگ شده بود و به عنوانِ دوستِ صمیمیش میشناخت قبل از اینکه بتونه تصمیماتش رو خودش بگیره، گذاشت لویی نظرش رو دربارۀ اینکه گیه بدونه.استن زیاد چیزی در این باره نگفت، فقط به ک ای اینکه حرف بزنه مشتش رو به فک لویی کوبید.اون با هر ضربه ای که کفشش به دنده های لویی میزد اعلام کرد که چه احساسی در این باره داره.اون با تفی که توی صورت لویی انداخت نشون داد که فکر میکنه چقدر این بده، قبل از اینکه بره و لویی رو درحالِ خونریزی رها کنه.ولی هری دربارۀ هیچکدوم از اینا نمیدونه چون لویی تا وقتی که کبودی هاش کاملا خوب شدن نرفت مدرسه.
حتی بعد از اونم حالِ لویی خوب بود، چون لویی واقعا یه ادمِ خوشحال بود و احساسِ خیلی بهتری داشت که بتونه خودِ واقعیش باشه.اره،کاری که استن کرد از نظر احساسیِ خیلی بیشتر از فیزیکی به لویی اسیب زد ولی حالِ لویی خوب بود، اون زین رو داشت و اون لیام رو داشت و حالش واقعا خوب بود.اره،شاید وقتی که مامانش فهمید لیام استن رو کتک زده ناراحت تر از وقتی شد که لویی خودش رو درحالی که بخاطرِ کتک های استن خونریزی میکرد به خونه کشید، و اره شاید نامزدِ مامانش بهش گفته بود لیاقتِ هر کتکی که خورده رو داشته ولی لویی خوب بود.اون ازاد بود و خودِ واقعیش بود و از کسی که بود راضی بود.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...