نقشۀ اصلیِ اون گرفتنِ یه کارِ کوتاه مدت و موندن اینجا با پسراست وقتی که اونا کارای خودشون رو انجام میدن؛ اینترنشیپ ها نقشه های پشتیبانشن. اگه پسرا برن اون میره، یه اینترنشیپ رو توی فرانسه قبول میکنه، یا امریکا، یا ایتالیا. یه جایی که بتونه گم بشه.
"لو." زین میگه." بریم امروز هاکی بازی کنیم."
"اره لو،لطفا، این اخرینِ اخرِ هفته قبلِ بهاره که میدانِ یخ بازه." لیام با هیجان میگه.
لویی واقعا دلش نمیخواد هاکی بازی کنه، اون خستهست و بدنش درد میکنه،ولی لیام هفته هاست داره میپرسه که میتونه روی اسکیت هاشون بازی کنن یا نه.لویی فکر میکنه این نمیتونه خیلی بد باشه، حداقل بیرون یکم گرمتر شده پس لویی خیلی سردش نمیشه.توی کلِ زمستون فقط چندبار رفتن به رینک(میدانِ یخ) و لویی بخاطرِ این احساسِ گناه میکنه. این اخرین هفته هم هست،پس اون مجبوره بره.
"اره حتما،عالی به نظر میرسه!" اون لحنِ هیجان زدۀ لیام رو تقلید میکنه.
اونا خیلی هیجان زده شدن و رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن.موضوع اینه که، لویی میدونه که نمیتونه بره روی یخ و هاکی بازی کنه وقتی که حتی با بالا رفتن از پله ها هم نزدیکه بیهوش شدنه.که معنیش اینه که نصفِ پرتقال نمیتونه به لویی کمک کنه امروز رو بگذرونه. شکمش با این فکر بهم میپیچه ولی همونطور که پسرا رفتن تا اسکیت هاشون رو پیدا کنن اون تکه نونِ لیام رو که نونِ جوئه برمیداره.
اون خداروشکر میکنه که لیام علاقۀ زیادی به سلامتی داره چون زین فقط نونِ سفید میخوره که بدترین نوع از کربوهیدراته، بدن خیلی زود اون رو جذب میکنه و انرژی رو زیاد میکنه ولی فقط برای مدتِ کمی. لیام این نونِ قهوه ای رو داره که کربوهیدراتِ کمتری داره و لویی میدونه که دیرتر جذبّ بدن میشه و انرژی رو بیشتر نگه میداره.
اون یه تکه از نون رو جدا میکنه،گلوش همین الان هم با این فکر میخاره. به اپن تکیه میده و به ارومی نون رو میجوئه،سعی میکنه که روی قورت دادنش تمرکز کنه. از این متنفره،نمیتونه خمیرِ چسبناکی که راهش رو به شکمش باز میکنه رو تحمل کنه. لویی همیشه کربوهیدرات ها رو نادیده میگیره،حتی وقتی که با پسرا غذا میخوره،و الان میدونه که نمیتونه این رو بالا بیاره.
وقتی که هنوز داره میجوئه و نون رو قورت میده،یه لیوان اب پر میکنه،امیدواره اب بتونه بهش کمک کنه راحت تر اون رو پایین بفرسته.وقتی نون رو تموم میکنه،یه لیوانِ اب دیگه میخوره و به سمتِ دستشویی میره و تا دندون هاش رو بشوره، و امیدواره که بالا بیاره.
از زیرِ شلوارِ ورزشیش به شلوارِ تنگِ دیگه میپوشه چون میدونه که قراره خیلی سردش بشه. زیرِ جامپرش یه ژاکتِ پشمیِ تنگ تر و زیرِ اون یه تیشرت پوشیده. اون دو جفت جوراب میپوشه و اسکیت هایِ هاکی ش رو بیرون میکشه و درِ کمد رو میبنده و بعد ژاکتِ کتونیش رو میپوشه.اون اسکیت هاش رو توی دستشویی میبره و سعی میکنه صدایی که توی ذهنش جیغ میکشه و بهش میگه اون سنگینیِ حال بهم زن توی شکمش رو از بین ببره،رو نادیده بگیره. چتری هاش رو شونه میکنه و کلاهِ بینیِ موردعلاقه ش رو روی سرش میزاره.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...