抖阴社区

                                    

"صبح‌بخیر خوشگله." هری بهش میگه و به نرمی بهش لبخند میزنه.

لویی یکم بیشتر لبخند میزنه و وقتی که هری دستش رو به سمت دراز میکنه جلو میره. وقتی که هری به‌جای اینکه مثل همیشه دست‌هاش رو دور شونه‌هاش بذاره دور کمرش حلقه میکنه، لویی ثابت سرجاش میمونه ولی مخالفت نمیکنه.

دست‌هاش بالا میرن تا دور گردن هری قرار بگیرن و انگشت‌هاش توی فرهای گره خوردهٔ هری میرن. هری باید خم بشه تا صورتش رو روی شونهٔ لویی بذاره، ولی اجازه میده بدنش دور بدن لویی حلقه بشه و تا جایی که میتونه لویی رو نزدیک به‌خودش بغل میکنه.

"سلام بیبی." لویی آروم میگه و هری یه بوسه روی موهاش احساس میکنه.

"دوستت دارم." هری میگه.

لویی هیچی نمیگه ولی وقتی که هری میخواد صاف وایسته دست‌هاش خیلی کم دور گردن هری محکم‌تر میشن. هری فقط خودش رو به لویی نزدیک‌تر میکنه همونطور که دست‌های لویی بین پشت موهاش رو نوازش میکنن. اونا همونجوری وایمیستن، درحالی که دور همدیگه حلقه شدن، تا اینکه بوی پنکیک‌های درحال سوختن رو احساس میکنن.

وقتی که درست کردن پنکیک‌ها رو تموم میکنه هری سعی میکنه عادی رفتار کنه ولی احساس میکنه که یه‌جورایی داره دروغ میگه.‌ احساس میکنه که از سرِ غفلت با لویی صادق نیست، چون دربارهٔ موقعیتی که وجود داره باهاش حرف نمیزنه. هری احساس میکنه که داره یه راز خیلی بزرگ رو از لویی مخفی میکنه، رازی که لویی حتی نمیدونه با هری به اشتراک گذاشته، و این احساس درستی نداره. تا حالا حتی یک بار هم نشده که اون با لویی صادق نباشه و الان نمیتونه گرهٔ توی سینه‌ش رو تحمل کنه.

اونا برای خوردن صبحانه میشینن، و برای اولین‌بار هری واقعا غذا خوردن لویی رو نگاه میکنه. نگاه میکنه که لویی چجوری غذاش رو خیلی‌خیلی ریز تکه‌تکه میکنه. اون چندتا تکه رو با چنگالش میگیره و وقتی که حرف میزنه چنگال رو یکم تکون میده، ولی چنگال هیچوقت توی دهنش نمیره. اون تکه‌ها رو با چاقو‌ از چنگال جدا میکنه و حتی ریزترشون میکنه تا به‌سختی روی لبهٔ بشقابش دیده بشن. ریز کردن بیشتر، تکون دادن بیشتر چنگالش، تکه‌تکه کردن بیشتر غذاش.

هری مکالمه‌شون رو گرم نگه میداره تا لویی متوجه نشه که اون داره نگاش میکنه، ولی خودشم هیچ غذایی توی دهنش نذاشته چون حواسش خیلی با مراقب لویی بودن پرت شده.

اون نگاه میکنه که لویی شهد رو برمیداره و روی بشقابش میریزه، ولی هیچی روی پنکیک‌ها نمیریزه، فقط از شهد استفاده میکنه که غذاهای ریز شده‌ای که روی لبهٔ بشقابش مخفی کرده رو پخش کنه. شکم هری بهم میپیچه چون لویی خیلی ابداع به‌خرج میده، خیلی‌خوب کارش رو بلده، فقط برای اینکه غذاش رو مخفی کنه.

لویی لقمهٔ اول واقعی رو وقتی میخوره که هری تقریبا نصف بشقابش رو تموم کرده و بیست دقیقه‌ست پشت میز نشسته‌ن. هری نگاه میکنه که لویی یه تکه کوچیک از پنکیک رو توی دهنش میبره و از چنگال جداش میکنه.

?Fading? [L.S] Where stories live. Discover now