"میتونی دوباره بهم بگی قراره چیکار کنیم؟" هری با تامل میپرسه.
"ما آخریم پس اول مدلهای سهتا دانشآموز دیگه لباسهای اولشون رو میپوشن و میرن روی استیج، بعد هانا میره، بعد سادی و بعد تو. وقتی که برگردین هرسهتاتون لباسهای دومتون رو میپوشید و همه مثل قبل میرن روی استیج.
بعدش برای لباسهای سومم همینجوریه. هانا یه لباسخوابم داره برای همین باید دفعهٔ چهارم هم بره ولی تو بعد از سومی میتونی لباس های خودت رو بپوشی. وقتی مدلها میرن روی استیج اسم دانشآموزهای طراح روی پرده نوشته میشه تا همه بفهمنن که کدوم لباس مال کدوم طراحه." لویی همونطجوری که توی دوشنبه توضیح داده بود، براش توضیح میده.
"بخاطر همینه که من جلوی مردم نمیخونم." هری ادا درمیاره. "یهبار، وقتی که هشتسالم بود، سعی کردم توی برنامه استعدادیابی مدرسهم شرکت کنم و بعد روی استیج بالا آوردم."
"تو قراره عالی انجامش بدی هری." لویی با ملایمت میگه.
لویی سعی میکنه با فکر کردن به بیبی هری که بخاطر ترس از استیجش بالا میاره، چیزی از روی شیفتگی نگه. میا اسم اولی دانش آموز رو صدا میزنه و لویی برای آخرینبار دخترا و هری رو چک میکنه همونطور که صف آروم جلو میره.
نور و موزیک با هر سه تا دانشآموز تغییر میکنه، و بستگی به انتخاب طراحها داره. مدلها اول بعد از تموم شدن نوبتشون از روی استیج برمیگردن تا لباسهاشون رو عوض کنن، و صف جلوتر میره. گوشی لویی توی جیبش ویبره میره و لویی یه پیام از طرف لیام میبینه.
'ما وسط و توی ردیف اولیم، نمیتونم صبر کنیم لو! زین و من دوستت داریم و نایل میگه به هری بگو پاش رو بشکنه.' (یهجورایی معنی موفق باشه رو هم میده*S*)
از اونجایی که هری دوباره لبش رو گاز میگیره، لویی فکر میکنه این چیز خوبی برای گفتن نیست. لویی یه جواب سریع تایپ میکنه و بعد دستش رو دراز میکنه تا چونهٔ هری رو نیشگون بگیره رو لبش رو از بین دندونهاش بیرون بکشه.
هری سرش رو پایین میندازه و با خجالت لبخند میزنه، دست لویی رو میگیره و انگشتهاشون رو توی هم حلقه میکنه. لویی دستش رو عقب نمیکشه هرچند گونههاش یکم گرم میشن. لویی به این چیزا عادت نداره، به این لمسهای گستاخانه توی عموم.
البته که اون و مکس توی پارتیها همدیگه رو میبوسیدن و مردم میدیدن، و اگه هانتر دستش رو توی جمع میگرفت اگه احساس میکرد که لویی اون روز خوب بهنظر میرسه، ولی این جدیده. دوشنبه هری برای دیدن شوی سال اولیها برای دیدن لویی رفت و نزدیکش نشست و دستش رو دور شونهٔ لویی انداخت و وقت و بی وقت موهای لویی رو میبوسید.
وقتی که هانا و سادی ازشون پرسیدن که اونا با هم هستن یا نه لویی بهطرز غیرارادی گفت نه و هری سریع گفت که فقط داره سعی میکنه دل لویی رو ببره. لویی متعجب بود که چطور بخاطر اون همه خونی که توی گونهش جمع شده بود غش نکرده بود.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...