"اسمت چیه؟" لویی اول این سوال رو میپرسه.
"آمم...هریاستایلز." اون پسر جواب میده.
"از آشنایی باهات خوشبختم.من لوییتاملینسونم." اون میگه.
"میدونم." هری میگه،ولی بعد قیافهش جوری بهنظر میرسه که انگار آرزو میکنه همچین حرفی نزده بود.
پسر مو بلوند به یه دلیلی میخنده و هری یه نگاه مرگبار بهش میندازه.لویی بخاطر اینکه اون پسر اسمش رو میدونه خیلی تعجب نکرده.میشد لویی رو یه آدم برونگرا توصیف کرد،اون ترجیح میداد تنها یا فقط با دوتا دوستهاش باشه،چون میلش به داشتن دوستهای زیاد از بین رفته بود.
ولی بههرحال،هروقت که مجبور میشد توی یه جمع شلوغ باشه،میتونست خیلی پرسروصدا و سرحال باشه و این قابلیت رو داشت که با همه ارتباط برقرار کنه.توی همهٔ زندگیش دوروبر با افرادی پر شده بود که خودشون رو دوست اون میدونستن،با اینکه لویی آدمیه که فقط یک یا دوتا دوست واقعی داره.
اون بخاطر اینکه هری اسمش رو میدونه تعجب نکرده چون تقریبا همه اسمش رو میدونن؛ لویی قبلا خودش رو بقیه معرفی کرده بود و در جواب،نگاههای آزاردیده دریافت کرده بود چون از قبل باهاشون آشنا شده بود اما یادش نمیومد.ولی لویی مطمئنه که تا حالا هیچوقت هری رو ندیده،چون میدونه که همچین پسری همیشه توی ذهنش میموند.
"درسته.خب،درواقع من ازت میخوام که یه لطف بزرگ بهم بکنی و ازت میخوام که قبل از اینکه جواب رد بدی بهش فکر کنی،باشه؟" لویی با نیشخند میپرسه.
"آممم...باشه." هری درحالی که کاملا آشفته شده میگه.
"سال چندمی؟" اون میپرسه.
"اول." هری جوری گفت که انگار داشت به یه چیز بد اعتراف میکرد.
"خیلهخب،فکر کنم نمیدونی که هرسال یه فشنشویِ زمستانه توی مدرسه برگزار میشه.من توی سال سومم و باید مدرک طراحیم رو بگیرم،برای همین کالکشن زمستونیای که طراحی کردم قراره به نمایش گذاشته بشه." لویی توضیح میده.
هری سرش رو تکون میده ولی هنوز هم گیج بهنظر میرسه. "عالیه،ولی آممم...چه ربطی به من داره؟" اون میپرسه.
"خب من سهتا لباس مردونه طراحی کردم و به یکی نیاز دارم که روی رانوی مدلم بشه." لویی ادامه میده.
ابروهای هری توی هم میرن."مطمئنا از من نمیخوای که مدلت بشم." یه خندهٔ عصبی از بین لبهاش خارج میشه.
اگه لویی مصمم نباشه پس هیچی نیست. "دقیقا ازت همینو میخوام.من تورو توی راهرو دیدم و بهنظر میرسه تو دقیقا برای چیزایی که من طراحی کردم ساخته شدی.من ازت میخوام که اینکار رو بکنی." اون میگه.
هری نفسشرو بیرون میده. "من یه مدل نیستم_من _من نمیتونم مدلینگ کنم. " اون با لکنت میگه.
YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...
![?Fading? [L.S]](https://img.wattpad.com/cover/182041540-64-k350433.jpg)