抖阴社区

                                    

هری سرش رو تکون میده، "اره." اون تایید میکنه.

"پس اون قطعا یه علاقه‌ی شدید حساب میشه." لویی میگه.

هری نگاهش میکنه و یه لبخند خجالتی میزنه. لویی در جواب لبخند میزنه و فکر میکنه که کی اخرین باری بود که اینقدر لبخند زد؟

بعد هری درمورد لویی میپرسه، و لویی توضیح میده که یه خونه شریکی با دوستای صمیمیش زین و لیام داره. هری درمورد شوی مد میپرسه و لویی میگه سه روز دیگه‌ست، همه‌ی سال اولی ها میتونن یه لباس نشون بدن، سال دومی ها سه تا، و سال سومی ها یه کالکشن کامل میتونن ارائه بدن.

هری ازش میخواد که کالکشن کاملش رو ببینه پس لویی اون رو به گوشه‌ی استودیو هدایت میکنه جایی که لباس هاش روی چوب لباسی ها اویزون شدن و طبق اینکه چه مدل هایی که قراره اونا رو بپوشن جدا شدن.

لویی هیچوقت ازون ادمایی نبوده که تعریف ها رو بخوبی دریافت کنه و نخواهد بود، اون هیچوقت مطمئن نبوده که اونا واقعا منظور دارن از تعریفاشون یا فقط احساس میکنن باید همچین حرفایی بزنن. اون همیشه با باور کردن مردم، وقتی حرف های خوبی درموردش میزنن و بهش میگن باید طراحیاش رو ادامه بده دست و پا میزنه.

اما یچیزی متفاوتی درمورد هری هست. لویی فکر میکنه هری شاید یکی از محدود افراد صادقی باشه که دیده. جوری که چشم هاش با حیرت برق میزنن وقتی پارچه ها رو بررسی میکنه، طوری که زیر لب درمورد بررسی تموم نکات ریز زمزمه میکنه انگار که هدفش شنیدن لویی نیست. هردفعه که چشم هاش رو بالا میاره تا به لویی نگاه کنه و چیزی بگه، مثلا درمورد زیبا بودن تاپ یا چقدر دامن ها خوب درست شدن حرف بزنه، یه صراحتی توی اون چشم های بزرگ سبزش هست که یجورایی لویی رو قانع میکنه.

لویی خیلی سرخ میشه و اون فکر میکنه اون زیادی به هری میگه 'ممنونم' اما اون واقعا نمیدونه چه چیز دیگه‌ای میتونه بهش بگه. ولی اون واقعا از این حرفش منظور داره، اون واقعا بابت کلمات شیرین هری و خلوص حرف های هری و علاقه‌ی هری نسبت به چیزایی که براشون وقت زیادی گذاشته ممنونه. لویی نتیجه میگیره که هری فقط مهربونه، و این خوبه، صراحت خوبه.

اونا اخر به میز کار برمیگردن و هری میپرسه که لویی چطور وقت میکنه جزئیات به این زیادی توی هر لباس بذاره. لویی اعتراف میکنه که اون کار زیادی بجز دانشگاه و لباس هاش نداره. اون یکم احساس حوصله سر بر بودن میکنه، چون اون قبلا پارتی میرفت اما این روزا حوصله‌ی این چیزا رو نداره. هری فقط شونه بالا میندازه و میگه نایل تنها دوستش تو کل لندنه پس سالنامه‌ی اجتماعی اون هم خالیه.

اونا در اخر یجورایی به صحبت کردن درمورد کارها و چیزای مورد علاقشون رسیدن و فهمیدن هردوتاشون عاشق فوتبالن. لویی میگه که اون قبلا بازی میکرد اما دیگه نمیکنه، چون از فرم افتاده. این یه اعتراف بی صداعه و اون تعجب میکنه وقتی از دهنش خارج میشه اما هری فقط میگه که اون دوست داره بازی کنه اما وقتی درمورد زانوهاش اون حرف رو زد، شوخی نکرد. لویی میفهمه که هری اشپزی رو دوست داره و هری میفهمه لویی پیانو زدن رو دوست داره، اما لویی اصرار داره که اون خوب نمیزنه و فقط برای سرگرمی اینکارو میکنه. اونا به موضوع خانواده هاشون رسیدن و لویی عاشق طرزیه که هری تقریبا بنظر میاد داره پز میده وقتی درمورد مامانش، خواهر و پدرخونده‌ش حرف میزنه، این نشون میده چقدر دوستشون داره و اون فکر میکنه پسر خوبی مثل هری لایق یه خانواده‌ی خوبه.

?Fading? [L.S] Where stories live. Discover now