"اوه، و لیام، ما میخواییم تو رو برای جشن گرفتن شام ببریم بیرون!" زین با هیجان میگه.
لویی چشمهاش رو از چشمهای هری میگیره تا به لیام نگاه کنه. حالت سوپرایز شده و خوشحالِ توی صورت لیام مصنوعی میشد اگه لویی نمیدونست که واکنشش واقعیه. ابروهای کلفت لیام بالا میرن و خیلی زود یه لبخند روی لبهاش میشینه و برای تایید کردن این موضوع به لویی نگاه میکنه.
لویی لبخندش رو روشنتر میکنه. "آره، باید با قهرمانمون خوب رفتار کنیم." اون میگه، با شیطنت پهلوی لیام رو نیشگون میگیره و میخنده.
"واو، ممنون بچه ها." لیام نیشخند میزنه. "ممنون." اون آرومتر و درحالی که لبهاش روی موهای لویین اضافه میکنه، و این ممنون فقط مال لوییه.
لویی از این متنفره. از این متنفره که لیام فکر میکنه چون لویی قبول کرده تا با دوستهاش برای شام بره بیرون، باید یه تشکر مخصوص ازش بکنه. از این متنفره که لیام بخاطر اینکه اونا دارن برای شام میبرننش بیرون اینقدر متعجبه چون میدونه که لویی ترجیح میده توی خونه باشه.
لویی از این متنفره که لیام نمیدونه که اون از غذا متنفره، نه از بیرون رفتن. لویی هرشب باهاش بیرون میرفت اگه قرار بود که فقط باهاشون وقت بگذرونه و نگران این نباشه که چجوری غذا رو نادیده بگیره.
لویی میدونه که نمیتونه بگه که گرسنهش نیست چون زین میدونه که اون هنوز هیچی نخورده. نمیتونه بگه که حالش خوب نیست چون اون دوتا شروع میکنن به مراقبت کردن ازش و میبرنش خونه تا نقش دکتر و پرستار رو بازی کنن.
نمیتونه نشون بده که چقدر ترسیده چون اینجوری لبخند لیام خیلی زود ار بین میره و لویی نمیخواد همچین کاری بکنه، هیچوقت نمیخواد با لیامش همچین کاری بکنه. لویی تصمیم میگیره که خودش رو جمع و جور کنه.
اون خودش رو از لیام جدا میکنه و دستهاش رو بهم میکوبونه. "خب، کجا باید بریم غذا بخوریم؟" اون میپرسه و یه هیجان الکی نشون میده.
لیام با خوشحالی بهش نگاه میکنه، کاملا برای یهشب بیرون رفتن هیجانزدست. لیام همچین آدمیه، شما میتونین یه مداد جوییدهٔ شدهٔ قدیمی بهش بدین و بگین که هدیهست و اون باز هم جوری نگاهتون میکنه که انگار یه بچه توی کریسمسه.
لویی اجازه میده که زین و لیام دربارهٔ اینکه کجا برن با همدیگه دعوا کنن، تا اینکه نایل با هیجان داد میزنه که کل روز رو هیچی نخورده و داره میمیره و آخرش تصمیم میگیرن برن رستوران یونانیِ کوچیکی که پایین شهره. حالا که دست لیام دور گردنش نیست، سرما دوباره لویی رو احاطه میکنه برای همین اون دستهاش رو دور خودش حلقه میکنه.
اون چشمهای هری رو روی خودش پیدا میکنه و با خودش فکر میکنه که شاید هری عصبیه چون زین و لیام وقتی که مثل زوج قدیمی با هم جروبحث میکنن یا جملههای همدیگه رو کامل میکنن، میتونن یکم غیرقابل تحمل باشن.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...