抖阴社区

                                    

"اگه سفارشت خیلی زیاد بود، لازم نیست همه‌ش رو بخوری." هری با ملایمت پیشنهاد میده.

لویی به‌سختی آبِ دهنش رو قورت میده و سرش رو به‌نشونهٔ مثبت تکون میده. "ممنون." اون زمزمه میکنه.

توی منو مرغ، گوشتِ گاو، گوشتِ بره، و ماهی هست؛ هرچی که لویی‌ بتونه بهش فکر کنه. این زیادیه. گزینه‌های سبزیجاتی هم هست، و لویی فکر میکنه شاید سبزیجات بهترین باشه، چون اون همین‌الانشم پر از گوشته، ولی همهٔ بشقاب‌های سبزیجات پر از کربوهیدراتن، و لویی کربوهیدرات رو هم نمیخواد.

اون به هری نگاه میکنه، درحالی که کاملا مضطربه و ترسیده. هری بهش لبخند میزنه، و دست لویی رو بلند میکنه تا ببوستش. هری منوش رو دوباره باز میکنه و چشم‌هاش روی صفحه میچرخن. لویی دیگه نمیتونه به اسمِ غذاها نگاه کنه، ولی وقتی که سرش رو از روی منو بلند میکنه حواسش توسطِ آدم‌های خوشحالی که اطراف‌شن و به آسونی غذاشون رو میخورن، پرت میشه. اون میبینه که یه مرد داره به دست‌های توی هم حلقه شده‌شون چشم‌غره میره، و احساس میکنه که گونه‌هاش داغ میشن. اون تا الان به این خیره شدن‌ها عادت کرده، دلیلِ اصلی‌ای که لویی معذبه اینه که یه‌نفر داره بهشون نگاه میکنه، نگاه میکنه که لویی بخاطر منوی غذا ترسیده.

"بیب، چرا ماهیِ سالمون سفارش نمیدی؟ میتونیم ازشون بخواییم که بپزنشن، اینجوری واسه کباب‌کردنش بهش کره نمیزنن، و به‌جای پاستا، با برنج و بروکلی سرو میشه." هری پیشنهاد میده و به توضیحات روی منوی لویی اشاره میکنه.

لویی به منو نگاه میکنه و سرش رو به‌نشونهٔ مثبت تکون میده. "باشه." اون نفس میکشه، آسودگیِ‌خاطر بهش دست میده. "آره، میتونم اون رو بخورم."

هری لبخند میزنه، و منوی خودش و لویی رو جمع میکنه و گوشهٔ میز میذاره. لویی بی‌نهایت ممنونه. اون حتی سالمون رو توی منو ندیده بود، چون بخاطر اون همه گزینه‌ دستپاچه شده بود. مرغ یا با کره سرخ میشد یا با کرهٔ سیر پخته میشد، پاستا توی شکمش سنگینی میکرد، استیک هم بیشتر از حد تحمل میشد. لویی نمیدونه که هری چطور اینکار رو میکنه، چطور همیشه میدونه که لویی به‌ چی نیاز داره.

"حالت خوبه سوییت‌هارت؟" هری به‌نرمی میپرسه، همونطور که لویی با دستِ لرزون لیوانِ آب‌ش رو بلند میکنه.

لویی یه جرعه میخوره و سرش رو به‌نشونهٔ مثبت تکون میده. "الان بهترم، ممنون." اون زمزمه میکنه.

هری لبخند میزنه. "تو خیلی زیبایی." اون میگه.

لویی سرخ میشه و به بشقابِ دست‌نخورده و ظروف نقرهٔ روبروش نگاه میکنه. گارسون میاد پیش‌شون و خودش رو معرفی میکنه. به‌نظر نمیرسه که سن‌ش خیلی از لویی بیشتر باشه، و به‌نظر میرسه که حوصله‌ش سر رفته. هری منوها رو بهش میده، و ازش یه بطری آب‌گازدار درخواست میکنه. لویی ماهی‌سالمون‌ش رو سفارش میده، و یکم مِن‌مِن میکنه وقتی که ازش میپرسه میشه ماهی‌ش به‌جای کباب شدن، پخته بشه یا نه. ولی گارسون متعجب به‌نظر نمیاد، و هری یه استیک سفارش میده. وقتی که گارسون میره لویی احساس میکنه خیالش راحت شده، چون که یکم طول میکشه تا غذاشون برسه. اون احساس میکنه که ریلکس میشه وقتی که هری یه مکالمه رو شروع میکنه، با خوشحالی دربارهٔ اینکه چقدر برای تموم شدن دانشگاه هیجان‌زده‌ست حرف میزنه.

?Fading? [L.S] Where stories live. Discover now