لویی بخاطر اینکه هنوز بالا میاره احساس گناه میکنه، ولی نمیتونه بالا نیاره. نمیتونه همیشهٔ خدا پر بودن رو تحمل کنه. اون به سوزشِ توی گلوش و به انقباض توی شکمش نیاز داره. ولی برای آخر هفته اضطراب داره، چون نمیتونه یواشکی در بره.
اگه هری اتفاقی بخواد از لویی بپرسه که بعد از اون جریانِ اسپاگتی بالا آورده یا نه، لویی بهخودش میگه که دروغ نمیگه، دیگه نمیتونه باز هم به هری دروغ بگه؛ ولی هری نمیپرسه، پس لویی نمیگه. بخاطر شکستنِ اعتمادِ هری احساس افتضاحی داره، ولی خب اون بیستوچهار ساعتِ روز رو احساس افتضاحی داره پس این یه تغییرِ بزرگ نیست. لویی آدمِ خوبی نیست.
لویی تقریبا منتظرِ روزیه که هری بفهمه، و دیوونه بشه. لویی میدونه که هری اونقدر عصبانی میشه که میره. شاید این موجب آسودگیِخاطر بشه، چون در اون صورت دیگه هری رو با خودش پایین نمیکشه. شاید همه بیخیال لویی بشن. مهم نیست که اون چقدر خوب انجامش بده، هیچوقت قرار نیست لیاقتِ داشتنِ اون سهنفر توی زندگیش رو داشته باشه. شاید بتونه بهشون یه دلیل برای اینکه ازش متنفر بشن بده، و اینجوری اونا دیگه فکر نمیکنن که نسبت به لویی یه تعهد دارن. میتونن از شرش خلاص بشن.
لویی خودش رو مجبور میکنه که از روی تخت بلند بشه و میره توی کمدش. آروم لباسهاش رو درمیاره و لباسهایی که پوشیده بود رو توی سبد میندازه. جلوی آینه وایمیسته و نفسش رو حبس میکنه. اون اونقدر داخل گونهش رو گاز میگیره که خون رو مزه میکنه، چون این هفته دفعات زیادی رو جلوی آینه گریه کرده، و امروز قرار نیست بهخودش اجازهٔ گریه کردن بده.
اون شکمش رو داخل میده، ولی هیچ تفاوتی ایجاد نمیشه. برآمدگی شکمش بهطور وقیحانهای واضحه، بیرون اومده تا به پهلوهای چاقش وصل بشه. فضای بین دندههاش پُر از گوشته، رون پاهاش چاق و ژلاتینین، صورتش خیلی گرد و ورم کردهست. ناخنهاش توی چربیهای شکمش فرو میرن ولی اون بهسختی احساسش میکنه. فقط میخواد پارهش کنه. میخواد همهش رو پاره کنه، جز به جز. میخواد که استخونهاش رو بیینه.
لویی تمامِ هفته رو خودکار رفتار میکرده. همهٔ کارهاش رو میکرده و تظاهر میکرده که حالش خوبه، تا پسرا و هری نگران نشن. هری خیلی خوشحاله چون سرعت لویی توی غذا خوردن یکم بیشتر شده و مدت زیادیه که جروبحث و شِکْوِه و شکایت نکرده. اون با تمام خواستهش برای قایم کردن بدنش از هری هم میجنگه، چون اینکه لویی خودش رو از اون دور کنه به هری آسیب میزنه.
هری هرشب زمانِ خیلی زیادی رو صرف میکنه، فقط برای اینکه تمامِ قسمتهای چندشآورِ لویی رو ببوسه، جوری که انگار اونا زیباترین چیزهایی هستن که تا حالا دیده. این باعث میشه که اسید معدهٔ لویی تا پشت گلوش بالا بیاد، ولی اون جوری رفتار میکنه که انگار ازش لذت میبره. این ارزش دیدنِ برق زدن چشمهای هری رو داره، چون هری خیلی مشتاقه که باور کنه لویی درحالِ بهتر شدنه.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...
?25?°Part 1°
Start from the beginning