دکتر چن گفته بود که فقط چهارتا چیز بگه، پس شمارهٔ چهارم این بود که یاد بگیره چجوری دیگه اینقدر از خودش متنفر نباشه. دکتر چن همهشون رو نوشته بود، ولی گفته بود اولین چیزی که روش تمرکز میکنن شمارهٔ چهارـه. گفت اگه این کار رو بکنن، کار کردن روی بقیهٔ چیزها آسونتر میشه. پس لویی خیلی تلاش میکرده که همهچیز رو بگه، حتی اگه گفتنشون با صدای بلند درد داشته باشه. امیدواره که اگه بیشتر بگه، دکتر زودتر بتونه درستش کنه و بفرستتش پی زندگیش. ولی حرف زدن راجبه همچین چیزهایی هنوز هم سخته.
"دقیقا چه چیزی دربارهت بهاندازهٔ کافی برای هری خوب نیست؟ چون برای من بهنظر میرسه که اون خوشحالـه که با توئه؟" دکتر چن با ملایمت میپرسه.
لویی آه میکشه. "اون- اون این حقیقت که لیاقتش خیلی بیشتر از من هست رو قبول نداره." لویی آروم میگه. "ولی یهچیزی هست- درونم- من احساس نمیکنم که... احساس نمیکنم که کاملم، یا... درستم؟" لویی مثل یه سوال زیرلب میگه. "و اون لیاقتِ کسی که- امم- کسی مثل من که اینقدر داغونه رو نداره."
دکتر چن برای یه مدت طولانی به لویی نگاه میکنه، و لویی از نگاهش اجتناب میکنه. "از چیزایی که قبلا راجبشون حرف زدیم برام واضح شده اون قسمت از وجودت که فکر میکنی شکستهست، اون چیزِ درونت که فکر میکنی اشتباهه، این حقیقتـه که تو همجنسگرا هستی." اون میگه، از اون تنِ صدای آرومش استفاده میکنه که باعث میشه وقتهایی که لویی قاعدتاً باید معذب بشه، ثابت نفس بکشه. "درستـه؟"
گلوی لویی یکم تنگ میشه، و مصممانه به پاهاش نگاه میکنه. "بله." اون آروم میگه.
"این قسمت از وجودت، این حقیقت که هوموسکشوال هستی، ریشهٔ تمام چیزهاییـه که راجبه خودت دوست نداری. این بیانیه هم درسته؟"
"نمیـ_نمیدونم... شاید؟" لویی اخم میکنه.
"این جور بهنظر میرسه. " دکتر چن بدون هیچ قضاوت یا بدخواهیای توی صداش میگه. "ولی من ازت میپرسم، این قسمت، این تیکه از وجودت که هستی و میبینی که نقص داره، این رو میدونی که هری هم اونجوریه، درسته؟"
چشمهای لویی سریع به بالا نگاه میکنن. "منظورتون چیه؟" اون با گیجی میپرسه.
"اون قسمت از وجودت که ازش متنفری این حقیقته که همجنگسرایی. ولی هری هم همجنسگراست. پس با توجه به توضیحاتت هری هم یه قسمت توی وجودش داره که باید ازش متنفر شد. بخاطر این چیز ازش متنفری؟" لویی میتونه بگه دکتر چن داره سعی میکنه یه نکتهای رو ثابت کنه، ولی لویی نمیفهمتش.
"البته که نه." اون مخالفت میکنه. "من بخاطر این که هری همجنسگراست ازش متنفر نیستم، و فکرم نمیکنم که اون باید از خودش متنفر باشه."
"پس درکل با کسایی که همجنسگرا هستن مشکلی نداری، فقط با همجنسگرا بودن خودت مشکل داری." اون بیان میکنه.

YOU ARE READING
?Fading? [L.S]
Fanfiction[Complete] ???? ?????? ??? ????? ?????? ? ??????? ?????? ?? ?? ????? ?? ???? ?????? ??????? ?????? ???????. ??? ?????? ?? ???? ??? ??????? ??? ??????? ?? ??? ??? ?????? ?? ??????. ??? ???????? ??? ????????? ???????? ??????? ???? ?????? ???? ?? ????...
?28?°Part 1°
Start from the beginning