𝗖𝗜𝗥𝗜𝗟𝗟𝗔 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞

By Kimjeuon

328K 29.1K 17.4K

لب هایی که به روی هم لغزیدند و عشق خلق شد! شاید تمام این لغزش ها و بوسه ها، تنها در امتداد جوهر مشکی رنگ پسر،... More

𝙎𝙚𝙖𝙨𝙤𝙣 𝙤𝙣𝙚 ¹
𝗖𝗵 1 - 2
𝗖𝗵 3 - 4
𝗖𝗵 5 - 6
𝗖𝗵 7 - 8
𝗖𝗵 9 - 10
𝗖𝗵 11 - 12
𝗖𝗵 13 - 14
𝗖𝗵 15 - 16
𝗖𝗵 19 - 20
𝗖𝗵 21 - 22
𝗖𝗵 23 - 24
𝗖𝗵 25 - 26
𝗖𝗵 27 - 28
𝗖𝗵 29 - 30
𝗖𝗵 31
𝗖𝗵 32 - 𝗟𝗮𝘀𝘁 𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
𝙎𝙚𝙖𝙨𝙤𝙣 𝙩𝙬𝙤 ²
𝗖𝗵 1
𝗖𝗵 2
𝗖𝗵 3
𝗖𝗵 4
𝗖𝗵 5
𝗖𝗵 6
𝗖𝗵 7
𝗖𝗵 8
𝗖𝗵 9
𝗖𝗵 10
𝗖𝗵 11
𝗖𝗵 12
𝗖𝗵 13
𝗖𝗵 14
𝗖𝗵 15
𝗖𝗵 16
𝗖𝗵 17
𝗖𝗵 18
𝗖𝗵 19
𝗖𝗵 20
𝗖𝗵 21
𝗖𝗵 22
𝗖𝗵 23
𝗖𝗵 24
𝗖𝗵 25
𝗖𝗵 26
ch 27
ch 28 - Last

𝗖𝗵 17 - 18

5.1K 442 45
By Kimjeuon


چپتر هفدهم و هجدهم'

پسر با حرف تهیونگ به سمتش چرخید. حالا از فاصله ی میلی متری به چشمای وحشی مرد خیره بود، طوری که نفسهای گرمشو هم رویه پوست صورتش احساس میکرد.

_ منظورت چیه؟

_ قول برام ارزشی نداره..

_ من چی؟ منم برات ارزش ندارم؟

_ ...

قول دادن برات ارزش نداره، اما آرامشِ من چی؟ ارزش نداره!

اما فقط با سکوت مرد مواجه شد، نا امید پلکاشو رویه هم گذاشت و قصد داشت به سمت مخالف بچرخه ولی... لبای مرد رویه لبای خودش نشست. لباشو سبک بوسید و دوباره به چشمای تیله ایی پسر خیره شد؛ آروم موهاشو لمس کرد.

اگه بگم تنها چیزی که برام ارزشمنده تویی.. باور میکنی؟

آروم پیشونیشو بوسید و ادامه داد.

_ باور میکنی تو تنها ماه کوچولویی هستی که به امید روشن کردنش نفس میکشم؟

نرم چشماشو بوسید؛ دیگه حرفی نزد و فقط به اقیانوس متلاطم چشمای جونگکوک خیره شد. ضربان تند شده ی قلب پسرکشو احساس میکرد و البته سكوتش؛

لبخند مهربونی به متعجب بودن جونگکوک زد و دوباره تن لختشو بغل کرد؛ سرشو تویه گردن خوش عطر پسر مخفی کرد و عطرشو نفس کشید. پلکاشو رویه هم گذاشت و پوست لطیف گردن جونگکوک رو مهمون نفسای گرمش کرد.

_ ماه کوچولوی من...

و باز هم سکوت پسر پاسخِ حرف صادقانه اش بود. حرفی نزد و با عطر پسرک به خواب رفت؛

*فردا- ساعت۷صبح*

پلکاشو اروم از هم فاصله داد اما خبری از جونگکوک تویه بغلش نبود. با تعجب رویه تخت نشست و آروم اسمش رو زمزمه کرد.

_ جونگکوکی؟

کم کم متوجه ی صدای دوش حموم شد، نفس آسوده ایی کشید و سمت حموم رفت؛ اروم وارد شد و...

اما انگار پسر متوجه ی حضور تهیونگ نشده بود؛ تا زمانی که دستای مرد دور کمرش حلقه شد. حالا این تن لخت هر دوشون بود که زیر دوش حموم خیس میشد. تهیونگ اروم پشت گردنشو بوسید.

_ پسرِ من درد نداره؟

_ دردش کمتر شده..

تن پسر رو تویه بغلش چرخوند آب رو گرمتر کرد، همونطور که شامپو رو برمیداشت، جونگکوک رو خطاب کرد.

_ بزار بدنتو من بشورم ماه کوچولو...

جونگکوک لبخند محوی زد و به مرد اجازه داد آروم تنشو بشوره، هر چند دلیل اینکارش، لمس دوباره ی تنش با انگشتای ماهر تهیونگ بود. تهیونگ آروم موهای پسر رو با شامپو ماساژ میداد، کم کم انگشتاشو سمت کمرش میبرد که ...

_ هومممـ.. هیونگ ...

جونگکوک با شیطنت سریع اما عميق لب مرد رو مکید. تهیونگ به بوسه ی پسر بی توجهی کرد و این باعث شد جونگکوک دوباره کارشو تکرار کنه، ایندفعه طولانی تر لب مرد رو مکید اما وقتی ری اکشنی از تهیونگ ندید نا امید به گوشه ایی خیره شد، که..

با کوبیده شدنش به دیوار و بعد مکیده شدن لب هاش به ترتیب به خودش اومد؛ تهیونگ با ولع لبای خیس پسرش رو به دندون میگرفت و میمکید؛ با کم اوردن نفس لباشونو فاصله داد و حالا فضای حموم مهمون صدای نفس نفس زدن هاشون بود. تهیونگ نیشخندی زد و دوباره به لب های خوشطعم پسر هجوم برد؛

*نیم ساعت بعد*

تهیونگ زودتر از جونگکوک آماده شده بود و حالا لبه ی تخت منتظر پسرش نشسته بود؛ تا اینکه صدای تماس گوشیِ جونگکوک، به گوشیش رسید.

تماس قطع شد اما توجه تهیونگ به عکس خودش رویه بکگراند پسر جلب شده بود؛ با لبخند محوی به اسکرین گوشی خیره شد که..





آهنگ اختصاصی این پارت رو میتونید از چنل گوش کنید؛ آیدی چنل: Kimjeuonidk

-


"پارت 18"


بعد از اینکه کمی به موهای مشکی رنگش حالت داد و لیپ بالم صورتیشو به لبش زد، از حموم خارج شد؛ اما حالا با جای خالی مرد مواجه شده بود.

_ تهیونگ..

ولی خبری از مرد نبود؛ نفس عمیقی کشید و بعد از برداشتن گوشیش از اتاق خارج شد. آروم از پله ها پایین میرفت و وارد فضای داخلی رستوران شد.

چشم چرخوند اما اونجاهم خبری از تهیونگ نبود؛ قلبش لرزید؟ از ترس؟ از دوباره ترک شدن؟ ضربان قلبش بر خلاف چهره ی ارومش، نا اروم بود.

_ آقا

به سمت صدا چرخید؛ زن لاغر اندام و جذابی که از فرم لباسش مشخص بود از خدمه های اونجاست. جونگکوک منتظر موند که زن حرفشو ادامه داد.

_ همراهم بیایین، آقای کیم باغ پشتی رستوران منتظر شما هستن.

قلبش باید آروم میگرفت، اما پس چرا حالا بدتر خودشو به قفسه ی سینه ی پسر میکوبید! بدون حرف پشت سر زن راه افتاد؛ با دیدن فضای باغ ناخواسته "Wow" زیر لب گفت.

تهیونگ رو در حالی دید که اروم گوشه ی لبشو لمس میکرد و عمیق در حال فکر کردن بود؛ زن تعظیمی کرد و اروم لب زد.

_ تنهاتون میزارم

و بعد پسرک رو تنها گذاشت. جونگکوک آروم آروم پشت مرد رفت و ایستاد. تهیونگ اونقدر غرق در افکارش بود که متوجه ی حضور پسر نشه اما.. با حس کردن نرمی لبای جونگکوک رویه گردنش به خودش اومد. لبخندی گوشه ی لبش مهمون شد و به سمتش چرخید.

_ ماه کوچولو...

جونگکوک نیشخندی زد و بدون اینکه جوابی بده کنار مرد نشست. به صبحانه ی مجلل رویه میز خیره شد و زبونی رویه لباش کشید. دستای مرد پشت کمرش قرار گرفت و بعد بوسیده شدن گوشش با لب های مرد؛

جونگکوک صورتشو به سمت تهیونگ چرخوند و حالا فاصله ی صورتشون کمتر از یک سانت بود.

_ سيريلا... غرق شدی..

_ غرق شدم؟

_ دریای افکارت متلاطم بنظر میاد..

مرد بعد از کمی سکوت جواب داد.

_ چشمام چی؟..

_ چشمات...

حرفشو ادامه نداد، اما آروم چشمای مرد رو بوسید؛ دوباره به چهره ی تهیونگ خیره شد. مرد تکخندی کرد و نگاهشو از پسر گرفت.

_ صبحونه بخور جونگکوکیِ من...

پسر از مرد تبعیت کرد و کمی از آبمیوه ی رویه میز رو نوشید. سکوت بین اون دو حاکم بود که صدای نوتیفیکیشن گوشی جونگکوک بلند شد.

جونگکوک به پیام مرد ناشناس خیره شد؛ با صدا آب دهنشو قورت داد و گوشی رو خاموش کرد. نگاهشو به آسمون داد تا از ریختن اشکاش جلوگیری کنه، اما این مرد بود که از گوشه ی چشم به تک تک حرکات جونگکوک خیره بود.

_ تهیونگ ...

_ جانم..

_ هنوز دوسش داری؟

_ کیو؟

_ همون.. همون دختری که..

مرد اجازه نداد حرفشو کامل کنه؛

_ لونيكا ؟

_ آره..

_ ...

_ یادمه گفتی چشام تو رو یادش میندازه..

_ نه فقط چشمات ..

جونگکوک به پارچه ی شلوارش چنگ انداخت تا جلوی شکستن بغضشو بگیره.

_ نه فقط چشمام؟

_ ...

_ سيريلا..

_ ...

_ میترسم..

_ ...

_ از انعکاس ماه بودن میترسم..

با این حرف، مرد سرشو به سمت جونگکوک چرخوند و به چشای نا آروم پسر خیره شد.

_ شاید تو خودِ ماه باشی..

جونگکوک نیشخندی زد و جواب داد.

_ خودِ ماه؟

پسر با حرف خودش بلند خندید و مرد تنها به جنون پسرکش خیره شد.

_ مهم ماه بودنِ من نیست کیم..

چهره ی پسرک دوباره جدی شد و اروم لب زد.

_ مهم تویی که قبلا نور لونیکا بودی و حالا...

_ حالا چی؟

نگاه جدی و توأم با غمش رو به چشمای مبهم مرد دوخت؛

_ جواب بده جونگکوکی.. حالا چی؟

_ کاش فقط نورِ من بودی..

پسرک لبخند غمگینی زد و به کفشای خودش خیره شد؛

_ کاش اولینِت بودم..

_ ...

همونطور که تو اولینِ منی..

_ ...

*چندساعت بعد*

تهیونگ ماشین رو جلوی در پارک کرد و همراه جونگکوک پیاده شد. پسر زنگ خونه رو زد و کمی بعد جین تویه چهارچوب در نمایان شد. لبخندی زد و هر دو رو به داخل راه داد.

_ بالاخره اومدین؟

یونگی اون دو رو خطاب قرار داد که جیهوپ هم به حرف اومد.

_ دیر کردین

_ ماشین خراب شده بود هیونگ

تهیونگ بود که جواب جیهوپ رو داد و جیمین... جیمین به رفیق پکرش خیره شد.

_ بیایید تمرینو شروع کنیم

جیمین در جواب یونگی به حرف اومد.

_ این رقص جدیده... مشخص نمیکنی کجا وایسیم؟

یونگی سری تکون داد و بعد از کمی مکث کردن چیدمان اولیه ی اعضا رو انجام داد. نگاهی دوباره به چیدمان جدید انداخت اما، جای جیمین رو با جونگکوک عوض کرد. حالا جونگکوک کنار تهیونگ و جیمین کنار خودش ایستاده بود.

_ اینطور بهتره.. شروع کنیم؟

جین بعد از پلی کردن آهنگ سر جای خودش ایستاد و شروع رقص..بعد از دو سه بار تمرین کردن یونگی سمت جونگکوک چرخید؛

_ حالت خوبه؟

_ چطور مگه؟

_ حرکاتو درست انجام نمیدی

_ ...

_ میخوایی کمی استراحت کنی؟

جونگکوک به زمین خیره شد و دستاشو مشت کرد. فکش منقبض شده بود؛ حالش خوب بود؟ بعد از پیام های مکرر اون مرد ناشناس..! بعد از یادآوری اینکه تهیونگ فقط اونو چون شبیه لونیکاعه میخواد...! یا...یا شاید هم...صدای در به گوش رسید. جین با تعجب پرسید؛

_ کسی قرار بوده بیاد؟

یونگی سری تکون داد و سمت در رفت، و بعد از باز کردن.. نامـ..نامجون؟ پسرک جسم خودشو حس نمیکرد، تماما چشم شده بود و به نامجون خیره شد.

-----------
هیچی به اندازه ی ویت و نظراتِ شما نمیتونه خستگیه بعد از نوشتنِ هر پارت رو رفع کنه..🌿:›

Continue Reading

You'll Also Like

242K 21.4K 47
وضعیت: پایان یافته❤️ جئون جونگکوک سارق چیره‌دستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکن...
127K 14.3K 82
📣خلاصه: تیونگ‌ چیزهای زیادی از دانشکده‌ی حقوق یاد گرفته بود. ۹۹٪ از آموخته‌هاش، اون رو به جایگاه فعلی‌اش رسونده بودن و به یکی از جوون‌ترین و برجسته...
990K 104K 71
كيم تهيونگ، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دخ...
439K 52.6K 60
رنگ ها🎨 دل بستن به کسی که تمام شهر دلداده‌ی اون بودند آسون نبود... پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هس...