抖阴社区

part 92

1.2K 236 217
                                        

"سوم شخص"

سرش رو به صندلی ماشین تکیه داده بود و چشمای خسته اش رو بسته بود که با صدای راننده تاکسی چشم باز کرد:
- رسیدیم

پولش رو قبلا آنلاین حساب کرده بود پس فقط پیاده شد و ساک کوچکی که توی سفر کاری همراهش بود رو هم با خودش پیاده کرد.

همراه رپ لاین برای یه برنامه کاری به امریکا رفته بود هرچند که تمام این یک هفته حس میکرد یه چیزی از رپ لاین کمه مثلا اون رپر کوچولوی کیوتی که موقع رپ خوندن سعی میکرد خفن و کول به نظر برسه اما بازم یونگی میتونست بهش اسکار کیوت ترین رپر تاریخ بشریت رو بده.

متین بخاطر برنامه کاریش که دوبلوری برای یه انیمیشن جدید بود نتونسته بود همراه رپ لاین به سفر بره و یونگی نمیتونست بابت اینکه بدون یکی از رپ لاین باید میرفتن نق بزنه چون پسر کوچولوش تازه داشت استعداد هاش رو کشف میکرد و موقعیت خودش رو پیدا میکرد.

یه تیم دوبله خیلی معروف بعد از دیدن تقلید صدای متین توی لایو بنگتن ازش بطور جدی دعوت به همکاری توی پروژه جدیدشون کرده بودن و برای همین متین جدای از رپ لاین توی سئول موندگار شده بود و این باعث شد یونگی برای اولین بار بعد از پنج سال از متینش دور باشه.

روز اولی که میرفت به نظر مشکلی نبود اما درست از شب اول فهمید اینکه توی سریالا میگفتن بدون فلان شخص خوابم نمیبره چندان هم لوس بازی نبود.

یونگی واقعا بدون دیدن متین جلوی چشماش خوابش نمیبرد و چهار ساعت تمام انقدر قلط زد که دست آخر هوسوک رو هم بیدار کرد

حالا بعد از یک هفته به محض اینکه برنامه تمام شد بیخیال شام گروهی جدای از تیم بلیط گرفت تا یک شب زودتر از سایر تیم به سئول برگرده و بتونه رفع دلتنگی کنه هرچند قرار نبود به اون پسر کوچولوی شیطون و خرابکار بگه دلتنگش بوده و از اینی که هست بیشتر آتو دستش بده که سر به سرش بذاره

متین هنوز بعد از سه سال ماجرای قیام اژدها رو دستاویز شوخی هاش میکرد و هنوز فراموشش نکرده بود وای به اینکه بهش میگفت یک هفته بدون تو برام مثل جهنم گذشت

رمز در رو زد و وارد خوابگاه شد و بی صدا کفشش رو درآورد و با یه دمپایی خونگی عوض کرد و درست همون وقت صدای ترسیده کوکی توی گوشش نشست:
- چی گفتی؟

از پشت دیوار توی راهرو بیرون اومد و درست همون وقت صحنه ای رو دید که توانایی این رو داشت باعث بشه همون جا قلبش از حرکت بایسته.

دستای دوست پسرش رو دید که دور کمرم کوکی حلقه شد اون رو روی کاناپه کنار خودش انداخت و سریع روش خیمه زد و با یه صدای بم و لحن تحریک آمیز کنار گوش پسری بجز خودش، بلند زمزمه کرد:

- گفتم من تورو دوست دارم
انقدر از شنیدن همین یک جمله شوکه شد که حس از دست و پاش رفت و ساک توی دستش روی زمین افتاد و صدای افتادن ساک باعث شد نگاه کوکی و متین هم زمان روی اون برگرده

I'm not okWhere stories live. Discover now