سعی کردم بدون جلب توجه راه برم برای فنایی که به جای من اسم مبین رو داد میزدن دستی تکون دادم و خواستم داخل برم که یکی از فنا بلند اسم خودم رو داد زد سمتش برگشتم و یه چشمک زدم و گفتم:
- تو خیلی باهوشی
با ذوق جیغ زد و من با خنده داخل رفتم. حراست ساختمان بدون مشکل اجازه ورود داد
سمت استدیو رفتم و به نونا که در رو برام باز کرده بود بلند و بالا سلام کردم. هیچ وقت اسمش رو یادم نمیموند فقط میدونستم که بعد از مبین و یونها هیونگ همه کاره استدیو اونه
به سالن عمومی استدیو که زیادی شلوغ بود نگاهی انداختم و آهسته پرسیدم:
- چرا امروز اینجا این شکلیه؟
با خنده جواب داد:
- اینجا هر روز همین شکلیه امروز چون موبین شی گفتن که خودشون شخصا همه ضبطا رو انجام میدن بیشتر از همیشه شلوغه
ابرویی بالا انداختم و اینبار پرسیدم:
- خب کجاست الان؟
- اتاق ضبط شماره سه
تشکر کردم و سمت اتاقی که گفته بود رفتم تقه کوتاهی به در زدم و وارد شدم و با یه اتاق کوچیک هشت نفر رو توی خودش جا داده بود مواجه شدم
با دیدن پسرای گاتسون بلند بالا سلام کردم همه با سر و صدا از حضورم استقبال کردن همه بجز مبین که با یه نگاه خشک، خیره ام شده بود
با پسرای گاتسون سلام و علیک کردم و رفتم کنار مبین به میزی که دم و دستگاهش روش بود تکیه دادم ضربه محکمی به باسنم زد که باعث شد از درد داد بکشم و نق زد:
- نچسب فکر کردی سبکی
مثل خودش به فارسی نق زدم:
- دردم اومد روانی
ابرویی بالا انداخت و دست به سینه گفت:
- من که خیلی آروم زدم مگه اینکه از قبل امپول زده باشی که دردت بیاد
بی اراده نگاهم پایین افتاد و در حالی که ارزو میکردم دیشب به کل از ذهنش پاک شده باشه پرسیدم:
- اوووووم میگم چیزه... تو دیشب رو یادته؟
عاقل اندرسفیه نگاهم کرد و جواب داد:
- حضرت آقا اونی که دیشب مست بود تو بودی نه من، چرا من نباید یادم بیاد؟
زیرلبی گفتم:
- کاش یادت نمیومد
به جای جواب من جواب جکسون رو که بلند تر از من گفته بود "کاش منم فارسی بلد بودم میدونستم چی میگید" داد:
- چیز باحالی نمیگیم داریم به هم نق میزنیم
جبوم هیونگ با خنده گفت:
- تو هم که همیشه به فارسی نق میزنی
انقدر استرس واکنش مبین رو داشتم که نتونستم صبر کنم حرفشون تموم شه آستین مبین رو کشیدم و باز به فارسی گفتم که کسی متوجه حرفامون نشه:
- مبین گوش کن من باید بهت توضیح بدم
طوری جدی نگاهم کرد که به خودم لرزیدم. جدیت مبین هیچ وقت شامل حال من نبود همیشه کسی این نگاه نصیبش میشد که من رو اذیت کرده بود و همیشه من فقط پایه شیطنت ها و خنده هاش بودم حالا این نگاه و اون لحن سرد برای اولین بار نصیب من شده بود و نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم:
- من ازت توضیح نخواستم متین چون میدونم عاشق شدن هیچ توضیحی نداره من برعکس تو کاملا میتونم درکت کنم که حست دست خودت نبوده کسی نمیتونه تعیین کنه عاشق کی میشم ولی ازت دلخورم چون تو مثل من حسم رو درک نکردی از تویی که همه احساساتم رو حس میکنی حداقل انتظار داشتم درک کنی ولی تو.... تو بهم گفتی که حسم چندش آوره
به جرات میتونم قسم بخورم اشک پشت پلکش رو دیدم اما مبین روش رو سمت مارک که توی اتاق ضبط بود برگردوند و صدا زد:
- هیونگ میتونی بیای بیرون تموم شد.
جه بوم از روی صندلیش بلند شد و پرسید:
- فکر میکنی کی کاملا تموم بشه؟
مبین هم همراهش بلند شد و گفت:
-امشب سعی میکنم تمومش کنم نهایتا تا فردا شب بهت زنگ میزنم هیونگ قبلی که واسه کمپانیتون بفرستم تایید خودت رو میگیرم.
جبوم هیونگ با لبخند تشکر کرد و جکسون گفت:
- ممنون که بیشتر از کمپانیمون هوامون رو داری
بجای اینکه به جوابش دقت کنم به چشماش که حالا هیچ اثری از اون قطره اشک نداشت دقت کردم و انقدر حواسم پرت بود که حتی متوجه نشدم چطور با پسرای گاتسون خداحافظی کردم. مبین نونا رو صدا زد و گفت:
- نیم ساعت بهم فرصت بده نونا
نونا فقط با لبخند تایید کرد و رفت و مبین در رو پشت سرش بست و به در تکیه داد و به من نگاه کرد باز اون قطره اشک برگشته بود
هیچ حرفی نزدم هیچ توجیهی نکردم و فقط یه قدم فاصله بین مون رو پر کردم و محکم توی آغوش گرفتمش.
مبین هیچ وقت در حضور کسی گریه نمیکرد. هیچ کس بجز من. حق داشت اگر از من ناراحت بود حق داشت اگر میخواست حداقل من درکش کنم کنار گوشش آهسته زمزمه کردم:
- ببخشید که درکت نکردم قول میدم از این به بعد همه دنیا هم درکت نکنه من درکت کنم
بالاخره دستاش دور کمرم حلقه شد و سرش رو روی شونه ام گذاشت و آروم نق زد:
- لعنتی هیچ وقت نمیذاری از دستت عصبی باشم
از آغوشم بیرون کشیدمش و مثل خودش به شوخی نق زدم:
- چرا باید از هیونگت عصبی باشی آخه
مثل همیشه ادا دراورد:
- هیونگ پنج دیقه ای هیونگ حساب نمیشه
خندیدم و خندید و خودش رو با خیال راحت روی مبل رها کرد و گفت:
- آخیش خیالم راحت شد واقعا بیشتر از هرکسی نگران واکنش تو بودم
با حسرت به اون که راحت نشسته بود نگاه کردم و اینبار به دسته صندلی گردونش تکیه دادم و گفتم:
- ولی من هنوز برام سواله چرا سوهو هیونگ؟ تو تمام عمرت مامان صداش کردی
شونه بالا انداخت و با بی خیالی گفت:
- خب تو هم تمام عمرت یونگی هیونگ رو ددی صدا کردی
موذیانه خندیدم:
- من با منظور ددی صداش میکردم
با صدای بلند خندید و مابین خنده گفت:
- آخرش هم همون منظور گریبانت رو گرفت میگن چوب خدا صدا نداره کاملا از رو تو میگن
همراهش خندیدم خندیدن رو بس کرد و گفت:
- خوشحالم بالاخره تونست قانعت کنه که شعور نداری و نمیدونی استریت نیستی این پنج سال خیلی عذاب کشید هرچند که قراره در ادامه حتی بیشتر از دست تو عذاب بکشه
با اخم توپیدم:
- اوی بیشعور خودت.... وایسا ببینم چی گفتی؟ پنج سال؟
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
- نمیدونستی؟ یونگی هیونگ از روز اول ازت خوشش میومد
- شوخی میکنی دیگه؟ اصلا تو از کجا میدونی
- خودش گفت همون زمانی که تو حسودی میکردی چرا ما داریم با هم وقت میگذرونیم همشو درباره تو حرف میزدیم حسود کیوت
دست به کمر زدم و گفتم:
- بعد اون وقت چرا باید به تو بگه به من نگه
گوشی رو از جیبم بیرون کشیدم و در حال تایپکردن پیام برای یونگی گفتم:
- وایسا خودم حالشو میگیرم
پی وی یونگی نوشتم:
- بگو چون مبین شبیه من بود اشتباهی به اون اعتراف عشقی کردی وگرنه انتقام اینکه من بواسیر گرفتم ولی اعتراف عشقیت رو مبین شنیده رو بدجور ازت میگیرم
و در حال ارسال این پیام جواب سوال یهویی مبین رو هم که پرسید "تو از چی یونگی خوشت اومد؟" رو هم بدون حواس دادم:
- خوب میکنه
فقط دو صدم ثانیه بعد از خروج این کلمات یادم افتاد که چه چرتی گفتم و با مکث سرم رو بالا گرفتم و با مبین که با دهان باز و چشمای گرد نگاهم میکرد چشم تو چشم شدم و بعد صدای خنده مبین که اتاق رو پر کرد فهمیدم باید تا سالیان سال تاوان این حرف نسنجیده رو بدم:
- واو آقای استریت مون باتم از آب دراومد واقعا به یونگی هیونگ افتخار میکنم
انگشت اشاره ام رو تهدید آمیز تکون دادم:
- مبین به خدا فقط یه بار ببینم از این کلمه علیه ام داری استفاده میکنی
حتی اجازه نداد کلام منعقد بشه تا برعکسش رو انجام بده:
- خب پس اگه باتم تویی اسمت تو اسم کاپلتون باید دوم بیاد اینجوری میشه گیم؟ اینو که اگه استوری کنم کم از کام اوت کردنت نداره.
باز با همون انگشت بی خاصیت که نمیترسوندش تهدیدش کردم:
- وای به حالت چیزی استوری کنی من هنوز دارم سر اون مگی که شیپ کردی زخم میخورم
با خنده شیطنت امیز دو ضربه اروم به باسنم کوبید و گفت:
-زخم اصلی رو پیداس دیشب خوردی
جیغ کشیدم و تشر رفتم:
- زشته بچه مودب باش آدم با هیونگش شوخی میکنه؟ ددی سوهوت اینجوری یادت داده
با یه لبخند که تا گوشاش کش اومده بود صورتش رو جلو اورد و کنار گوشم زمزمه کرد:
- هیونگ ساده من بین ما دوتا اونی که ددی منم.
طوری محکم به عقب هلش دادم که روی کاناپه پرت شد و با صدای بلند خندید و نتونست ساکت بشینه:
- باتم انقد خشن نوبره
بعد بلند شد و روی کاناپه نشست و با ذوق گفت:
- راستی چند وقت پیشا یه فیک مگی خوندم باتم تو بودی تازه تهش حامله هم شدی اسم بچه رو مگی گذاشتین شبش خواب مگی دایی رو دیدم نمیدونی چقد ناز بود که
بدون فکر به درد باسنم لگد محکمی توی ساق پاش کوبیدم که به جای دراوردن اشکش بیشتر خنده اش رو دراورد با عصبانیت از خنده هاش سمت در رفتم ودر حال رفتن نق زدم:
- دایی عمته خودتو مسخره کن بچه پررو
بین خنده هاش حرفم رو بی جواب نذاشت:
- بابا اروم لگد بزن مگی دایی میفته ها
از دست شوخی های مبین بلند جیغ کشیدم و در حال رفتن سمت در خروجی با حرص گفتم:
- باشه صبر کن یه دایی ازت بسازم امشب که یونگی رو مجبور کردم باتم باشه میفهمی قدرت دست کیه
نچی کشید و باز با خنده گفت:
- تو چرا انقد هورنی بچه؟ بابا سکس جلو مگی دایی قباحت داره یکم از روی بچه توی شکمت خجالت بکش
دیگه از اتاق بیرون اومده بودم و تنها واکنشم به این حرفش میتونست کوبیدن محکم در پشت سرم باشه
گوشیم رو درآوردم و پیام یونگی رو چک کردم:
- باز چی شده؟ من که آروم اینجا نشستم بستنی توت فرنگیمو میخورم
یه بستنی توت فرنگی نشونش میدادم از کنارش صد راس درخت توت فرنگی بزنه بیرون راستی اصلا توت فرنگی درخت داشت؟
***
این وقت شب پارت گذاشتمکه فردا صبح که دیر بیدار میشم اونایی که منتظر پارتن زیاد اذیت نشن ببینید چقدر دوستون دارم😍