I'm not ok

By suho_exo2345

272K 46.7K 64.8K

تصور کنید اگر بنگتن یه عضو هشتم ایرانی داشت اون وقت چقدر همه چیز میتونست متفاوت باشه؟ با ما همراه بشید و داست... More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 60
part 61
part 62
part 63
part 64
part 65
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 87
part 88
part 89
part 90
part 91
part 92
part 93
part 94
part 95
part 96
part 97
part 98
part 99
part 100
part 101
part 102
part 103
part 104
part 105
part 106
part 107
part 108
part 109
part 110
part 111
part 112
part 113
part 114
part 115
part 116
part 117
part 118
part 119
part 120
part 121
part 122
part 123
part 124
part 125
part 126
part 127
part 128
part 129
part 130
part 131
part 132
part 133
part 134
part 135
part 136
part 137
part 138
part 139
part 140
part 141
part 142
part 143
part 144
part 145
part 146
part 147
part 148
part 149
part 150
part 151
part 152
part 153
part 154
part 155
part 156
part 157
part 158
part 159
part 160
part 161
part 162
part 163
part 164
part 165
part 166
part 167
part 168
part 169
part 170
part 171
part 172
part 173
part 174
part 175
part 176
part 177
part 178
part 179
part 180
part 181
part 182
part 183
part 184
part 185
part 186
part 187
part 188
part 189
part 190
part 191
part 192
part 193
part 194
part 195
part 196
part 197
part 198
part 199
part 200

part 86

1.3K 234 378
By suho_exo2345

سعی کردم بدون جلب توجه راه برم برای فنایی که به جای من اسم مبین رو داد میزدن دستی تکون دادم و خواستم داخل برم که یکی از فنا بلند اسم خودم رو داد زد سمتش برگشتم و یه چشمک زدم و گفتم:

- تو خیلی باهوشی
با ذوق جیغ زد و من با خنده داخل رفتم. حراست ساختمان بدون مشکل اجازه ورود داد

سمت استدیو رفتم و به نونا که در رو برام باز کرده بود بلند و بالا سلام کردم. هیچ وقت اسمش رو یادم نمیموند فقط میدونستم که بعد از مبین و یونها هیونگ همه کاره استدیو اونه

به سالن عمومی استدیو که زیادی شلوغ بود نگاهی انداختم و آهسته پرسیدم:
- چرا امروز اینجا این شکلیه؟
با خنده جواب داد:

- اینجا هر روز همین شکلیه امروز چون موبین شی گفتن که خودشون شخصا همه ضبطا رو انجام میدن بیشتر از همیشه شلوغه

ابرویی بالا انداختم و اینبار پرسیدم:
- خب کجاست الان؟
- اتاق ضبط شماره سه
تشکر کردم و سمت اتاقی که گفته بود رفتم تقه کوتاهی به در زدم و وارد شدم و با یه اتاق کوچیک‌ هشت نفر رو توی خودش جا داده بود مواجه شدم

با دیدن پسرای گاتسون بلند بالا سلام کردم همه با سر و صدا از حضورم استقبال کردن همه بجز مبین که با یه نگاه خشک، خیره ام شده بود

با پسرای گاتسون سلام و علیک‌ کردم و رفتم‌ کنار مبین به میزی که دم و دستگاهش روش بود تکیه دادم ضربه محکمی به باسنم زد که باعث شد از درد داد بکشم و نق زد:

- نچسب فکر کردی سبکی
مثل خودش به فارسی نق زدم:
- دردم اومد روانی
ابرویی بالا انداخت و دست به سینه گفت:

- من که خیلی آروم زدم مگه اینکه از قبل امپول زده باشی که دردت بیاد
بی اراده نگاهم پایین افتاد و در حالی که ارزو میکردم دیشب به کل از ذهنش پاک شده باشه پرسیدم:
- اوووووم میگم چیزه... تو دیشب رو یادته؟

عاقل اندرسفیه نگاهم کرد و جواب داد:
- حضرت آقا اونی که دیشب مست بود تو بودی نه من، چرا من نباید یادم بیاد؟
زیرلبی گفتم:
- کاش یادت نمیومد

به جای جواب من جواب جکسون رو که بلند تر از من گفته بود "کاش منم فارسی بلد بودم میدونستم چی میگید" داد:
- چیز باحالی نمیگیم داریم به هم نق میزنیم
جبوم هیونگ با خنده گفت:

- تو هم که همیشه به فارسی نق میزنی
انقدر استرس واکنش مبین رو داشتم که نتونستم صبر کنم حرفشون تموم شه آستین مبین رو کشیدم و باز به فارسی گفتم که کسی متوجه حرفامون نشه:
- مبین گوش کن من باید بهت توضیح بدم

طوری جدی نگاهم کرد که به خودم لرزیدم. جدیت مبین هیچ وقت شامل حال من نبود همیشه کسی این نگاه نصیبش میشد که من رو اذیت کرده بود و همیشه من فقط پایه شیطنت ها و خنده هاش بودم حالا این نگاه و اون لحن سرد برای اولین بار نصیب من شده بود و نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم:

- من ازت توضیح نخواستم متین چون میدونم عاشق شدن هیچ توضیحی نداره من برعکس تو کاملا میتونم درکت کنم که حست دست خودت نبوده کسی نمیتونه تعیین کنه عاشق کی میشم ولی ازت دلخورم چون تو مثل من حسم رو درک نکردی از تویی که همه احساساتم رو حس میکنی حداقل انتظار داشتم درک کنی ولی تو.... تو بهم گفتی که حسم چندش آوره

به جرات میتونم قسم بخورم اشک پشت پلکش رو دیدم اما مبین روش رو سمت مارک که توی اتاق ضبط بود برگردوند و صدا زد:

- هیونگ میتونی بیای بیرون تموم شد.
جه بوم از روی صندلیش بلند شد و پرسید:
- فکر میکنی کی کاملا تموم بشه؟

مبین هم همراهش بلند شد و گفت:
-امشب سعی میکنم‌ تمومش کنم نهایتا تا فردا شب بهت زنگ میزنم هیونگ‌ قبلی که واسه کمپانیتون بفرستم تایید خودت رو میگیرم.

جبوم هیونگ با لبخند تشکر کرد و جکسون ‌گفت:
- ممنون که بیشتر از کمپانیمون هوامون رو داری

بجای اینکه به جوابش دقت کنم به چشماش که حالا هیچ اثری از اون قطره اشک نداشت دقت کردم و انقدر حواسم پرت بود که حتی متوجه نشدم چطور با پسرای گاتسون خداحافظی کردم. مبین نونا رو صدا زد و گفت:

- نیم ساعت بهم فرصت بده نونا
نونا فقط با لبخند تایید کرد و رفت و مبین در رو پشت سرش بست و به در تکیه داد و به من نگاه کرد باز اون قطره اشک برگشته بود

هیچ حرفی نزدم هیچ توجیهی نکردم و فقط یه قدم فاصله بین مون رو پر کردم و محکم‌ توی آغوش گرفتمش.

مبین هیچ وقت در حضور کسی گریه نمیکرد. هیچ کس بجز من. حق داشت اگر از من ناراحت بود حق داشت اگر میخواست حداقل من درکش کنم کنار گوشش آهسته زمزمه کردم:

- ببخشید که درکت نکردم قول میدم از این به بعد همه دنیا هم درکت نکنه من درکت کنم
بالاخره دستاش دور کمرم حلقه شد و سرش رو روی شونه ام گذاشت و آروم نق زد:
- لعنتی هیچ وقت نمیذاری از دستت عصبی باشم

از آغوشم بیرون کشیدمش و مثل خودش به شوخی نق زدم:
- چرا باید از هیونگت عصبی باشی آخه
مثل همیشه ادا دراورد:
- هیونگ پنج دیقه ای هیونگ حساب نمیشه

خندیدم و خندید و خودش رو با خیال راحت روی مبل رها کرد و گفت:
- آخیش خیالم راحت شد واقعا بیشتر از هرکسی نگران واکنش تو بودم

با حسرت به اون که راحت نشسته بود نگاه کردم و اینبار به دسته صندلی گردونش تکیه دادم و گفتم:
- ولی من هنوز برام سواله چرا سوهو هیونگ؟ تو تمام عمرت مامان صداش کردی

شونه بالا انداخت و با بی خیالی گفت:
- خب تو هم تمام عمرت یونگی هیونگ رو ددی صدا کردی
موذیانه خندیدم:

- من با منظور ددی صداش میکردم
با صدای بلند خندید و مابین خنده گفت:
- آخرش هم همون منظور گریبانت رو گرفت میگن چوب خدا صدا نداره کاملا از رو تو میگن

همراهش خندیدم خندیدن رو بس کرد و گفت:
- خوشحالم بالاخره تونست قانعت کنه که شعور نداری و نمیدونی استریت نیستی این پنج سال خیلی عذاب کشید هرچند که قراره در ادامه حتی بیشتر از دست تو عذاب بکشه

با اخم توپیدم:
- اوی بیشعور خودت.... وایسا ببینم‌ چی گفتی؟ پنج سال؟

ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
- نمیدونستی؟ یونگی هیونگ از روز اول ازت خوشش میومد
- شوخی میکنی دیگه؟ اصلا تو از کجا میدونی

- خودش گفت همون زمانی که تو حسودی میکردی چرا ما داریم با هم وقت میگذرونیم همشو درباره تو حرف میزدیم حسود کیوت

دست به کمر زدم و گفتم:
- بعد اون وقت چرا باید به تو بگه به من نگه
گوشی رو از جیبم بیرون کشیدم و در حال تایپ‌کردن پیام برای یونگی گفتم:
- وایسا خودم حالشو میگیرم

پی وی یونگی نوشتم:
- بگو چون مبین شبیه من بود اشتباهی به اون اعتراف عشقی کردی وگرنه انتقام اینکه من بواسیر گرفتم ولی اعتراف عشقیت رو مبین شنیده رو بدجور ازت میگیرم

و در حال ارسال این پیام جواب سوال یهویی مبین رو هم که پرسید "تو از چی یونگی خوشت اومد؟" رو هم بدون حواس دادم:
- خوب میکنه

فقط دو صدم ثانیه بعد از خروج این کلمات یادم افتاد که چه چرتی گفتم و با مکث سرم رو بالا گرفتم و با مبین که با دهان باز و چشمای گرد نگاهم میکرد چشم تو چشم شدم و بعد صدای خنده مبین که اتاق رو پر کرد فهمیدم باید تا سالیان سال تاوان این حرف نسنجیده رو بدم:

- واو آقای استریت مون باتم از آب دراومد واقعا به یونگی هیونگ افتخار میکنم

انگشت اشاره ام رو تهدید آمیز تکون دادم:
- مبین به خدا فقط یه بار ببینم از این کلمه علیه ام داری استفاده میکنی

حتی اجازه نداد کلام منعقد بشه تا برعکسش رو انجام بده:
- خب پس اگه باتم تویی اسمت تو اسم کاپلتون باید دوم بیاد اینجوری میشه گیم؟ اینو که اگه استوری کنم کم از کام اوت کردنت نداره.

باز با همون انگشت بی خاصیت که نمیترسوندش تهدیدش کردم:
- وای به حالت چیزی استوری کنی من هنوز دارم سر اون مگی که شیپ کردی زخم میخورم

با خنده شیطنت امیز دو ضربه اروم به باسنم کوبید و گفت:
-زخم اصلی رو پیداس دیشب خوردی
جیغ کشیدم و تشر رفتم:

- زشته بچه مودب باش آدم با هیونگش شوخی میکنه؟ ددی سوهوت اینجوری یادت داده
با یه لبخند که تا گوشاش کش اومده بود صورتش رو جلو اورد و کنار گوشم زمزمه کرد:

- هیونگ ساده من بین ما دوتا اونی که ددی منم.
طوری محکم به عقب هلش دادم که روی کاناپه پرت شد و با صدای بلند خندید و نتونست ساکت بشینه:
- باتم انقد خشن نوبره

بعد بلند شد و روی کاناپه نشست و با ذوق گفت:
- راستی چند وقت پیشا یه فیک مگی خوندم باتم تو بودی تازه تهش حامله هم شدی اسم بچه رو مگی گذاشتین شبش خواب مگی دایی رو دیدم نمیدونی چقد ناز بود که

بدون فکر به درد باسنم لگد محکمی توی ساق پاش کوبیدم که به جای دراوردن اشکش بیشتر خنده اش رو دراورد با عصبانیت از خنده هاش سمت در رفتم ودر حال رفتن نق زدم:

- دایی عمته خودتو مسخره کن بچه پررو
بین خنده هاش حرفم رو بی جواب نذاشت:
- بابا اروم لگد بزن مگی دایی میفته ها

از دست شوخی های مبین بلند جیغ کشیدم و در حال رفتن سمت در خروجی با حرص گفتم:

- باشه صبر کن یه دایی ازت بسازم امشب که یونگی رو مجبور کردم باتم باشه میفهمی قدرت دست کیه

نچی کشید و باز با خنده گفت:
- تو چرا انقد هورنی بچه؟ بابا سکس جلو مگی دایی قباحت داره یکم از روی بچه توی شکمت خجالت بکش

دیگه از اتاق بیرون اومده بودم و تنها واکنشم به این حرفش میتونست کوبیدن محکم در پشت سرم باشه
گوشیم رو درآوردم و پیام یونگی رو چک کردم:

- باز چی شده؟ من که آروم اینجا نشستم بستنی توت فرنگیمو میخورم
یه بستنی توت فرنگی نشونش میدادم از کنارش صد راس درخت توت فرنگی بزنه بیرون راستی اصلا توت فرنگی درخت داشت؟
***

این وقت شب پارت گذاشتم‌که فردا صبح که دیر بیدار میشم اونایی که منتظر پارتن زیاد اذیت نشن ببینید چقدر دوستون دارم😍

Continue Reading

You'll Also Like

19.2K 1.3K 20
جئون جونگکوک یه آلفای تنهاست، یه استاد دانشگاه با گذشته‌ای تاریک، گذشته‌ای که اونو از عاشق‌شدن دور نگه داشته. ولی برخلاف این‌ها، جونگکوک دوست داره خا...
94.9K 13.6K 48
Vkook_الماس خاکستری ـ درد ازادی که بهم دادی از دردی که مستحقش بودم دردناک تر بود •امگایی که این اجبار رو برای رسیدن به عشق پنهانی که داشت قبول کرد...
28.2K 1.6K 12
start 1402/8/10 end.. کاپل: سون سام و ... ژانر:هرچی میتونه باشه ولی اسمات بیشتر لطفا دوسش داشته باشین 🖤 ⚠️موضوعات و خود فیک و بعضی اسم ها ممکنه غی...
131K 8.7K 28
▪︎تکمیل شده ▪︎ نگاهِ جانگکوک ، نگاهِ یه خائن نبود! نگاه جانگکوک پر از عشق بود و محاله کسی بتونه انقدر واقعی نقش بازی کنه .... اسم فیکشن: بادیگارد ...