تماس تصویری از یونگی بود نماس رو وصل کرد و سعی کرد زیاد هم افسرده به نظر نیاد تا یونگی رو ناراحت نکنه یونگی اما با دلخوری سلام کرد:
- دوست پسر فراری چطوره
شانس اورده بود هندزفری داشت وگرنه نیومنیجر که ردیف جلوی ون کنار باسن هیونگ نشسته بود حتما با شنیدن این حرف برگاش میریخت
- من کجا فرار کردم؟ بده دارم واسه محکم کردن پایه های ستون خانواده شب تا صبح جون میکنم کار میکنم یه لقمه نون و کیمچی در بیارم؟
- من هنوز یادم نرفته تو واسه یه نقش بیست دیقه ای توی سریال دوست پسر مریض و بدبختت رو تنها گذاشتی
خندید این لوس بازیا به یونگی نمیومد احتمالا بازم از تو نت یا سریال آبکی چیزی یاد گرفته بود. جدا رابطه کاپلی که یکیشون مرجع یادگیریش فنفیک ها بود و دومی سریالای ابکی قرار بود چطوری بشه؟
- واسه همین بیست دقیقه میدونی چقدر پول میدن؟
یونگی با اخم نق زد:
- تو چقدر پول دوست شدی چه معنی داره آدم پول دوست باشه وقتی شوگر ددی به این پولداری داره؟ لعنتی من بخاطر تو سرما خوردم تو منو ول کردی رفتی پیش داداشت!
متین جدی داشت از دیدن این روی لوس و ننر یونگی رد میداد کم مونده بود داد بزنه یاااا به خودت بیا من همون ددیمو میخوام که همش در حال ایگنور کردن و تنبیه کردنم خارج از تخت بود اما به جای این حرف با لحن چندش شده ای گفت:
- چرا مثل این شوهرای اویزون شدی که به مادر زنشون حسودی میکنن بابا من باید خرج زندگیمو در بیارم یا نه پس فردا خواستم زایمان کنم باید پول داشته باشم یه دستگاه سونگرافی بخرم بفهمم کی باید چاقو تو شکم کوفتیم کنم
اون لحن حق به جانب یونگی فقط یه پشت چشم نازک کردن کم داشت که خداروشکر انجامش نداد وگرنه متین به خودش قول داده بود این یکی گوشی هم توی دیواری جایی خورد کنه:
- چقدرم تو میزاری حاملت کنم. بعد اون وقت فنا واسه یه قرص شیپ میکنن کجان ببینن که بیبی ددیشو ول کرده رفته
- بیبی عمته
هرچند که یونگی اصلا نمیدونست چرا باید وسط مکالمه اسمی از عمه اش برده بشه اما بازم به واکنش متین خندید و از اونجایی که خودشم از لوس بازی خسته شده بود به خود اصلیش برگشت و برای تغییر بحث پرسید:
- مبین کجاست؟ تو ماشینین کجا دارین میرین؟
- اره داریم میریم سر فیلمبرداری
و بعد گوشی رو سمت مبین کج کرد و گفت:
- ایناهاش از دیشب باهام قهر کرده
- چرا؟
- دیشب که پیشم خوابید دستشو نگرفتم صبح هم که بیدار شدم دیدم دستمو گرفته با لگد از تخت پرتش کردم پایین حالا بیشتر قهر کرده
یونگی با صدای بلند خندید و مبین که دید بحث درباره اونو خودشو جلو کشید و بی توجه به عقب رفتن کاملا محسوس متین دهنش رو سمت دهنه میکروفون گرفت و آروم پچ زد:
- بله بایدم بخندی اونی که از تخت پرت میشه پایین منم اونی که مچشونو تو حموم میگیرن شما دو تا. تو نخندی کی بخنده
یونگی وسط خندیدن گفت:
- بهش بگو منم هر روز پرت میکنی پایین شاید دلش خنک شه
متین با خنده انگشت اشاره اش رو روی بینیش گذاشت و اروم گفت:
- ولش کن بذار یکم حرص بخوره زورش اومده از اینکه دو شب پیش سوهو هیونگ بردش تو اتاق ولی کاری نکرده
مبین باز با لج بازی اما صدای کنترل شده ای گفت:
- خیلیم همه کار کردیم تا جونت درآد بیا اینم نشونه اش
و لباسش رو بالا زد و کیس مارک روی شکمش رو نشون داد متین با دیدن اون کبودی اخماش توی هم رفت و طوری فکرش مشغول برادرش شد که سرسری از یونگی خداحافظی کرد:
- یونگیا من بعدا بهت زنگ میزنم
تماس رو قطع کرد و سمت مبین برگشت
- تو که گفتی هیچکاری نکردین؟
چشمای مبین غمگین شد و با لحن مظلومی گفت:
- خب چون سوهو وانمود کرد که کاری نکردیم صبح که بیدار شدم حتی توی تخت هم نبود باهام مثل یه وان نایت رفتار کرد
لعنتی متین الان دلش میخواست برادرش رو بغل کنه تحمل دیدن اون چشمای غمگین رو از دور نداشت دوست داشت توی آغوش بگیرتش و بهش بگه غصه هیچی رو نخور من خودم به وقتش حال سوهو رو میگیرم اما... اما اون صدای کوفتی هنوزم توی سرش داشت جولان میداد پس فقط با غصه گفت:
- معذرت میخوام که نمیتونم بغلت کنم
نگاه مبین حتی غمگین تر هم شد:
- وقتی بچه بودم موقع دوچرخه سواری یادته افتادم تو جوب تو با پیرهن خودت صورتمو پاک کردی و بغلم کردی که گریه نکنم الانم من اهمیت نمیدم تو فکر میکنی چقدر کثیف باشی فقط میخوام بغلت کنم. میشه؟
میشد بگه نه؟ برادرش بهش نیاز داشت حتی اگه کثیف ترین ادم دنیا بود پس فقط با یه لبخند کمرنگ دستاشو از هم باز کرد
***
مبین دستشو گرفته بود و اونو دنبال خودش میکشید و با ذوق به هرکسی که میرسید معرفیش میکرد اما متین حتی متوجه نمیشد کدوم کارگردان و کدوم ابدارچی تیمه تمام حواسش روی دستای توی هم قفل شده خودش و برادرش بود جرات نمیکرد بهش بگه ولش کنه یا دستش رو بکشه و فقط توی دلش داشت خودخوری میکرد
این تماس و معرفی اعصاب خورد کن وقتی بیشتر از پنج دیقه طول کشید بالاخره کلافه شد و بجای حرفای اعصاب خوردکنی که قهر دوباره مبین رو در پی داشت طعنه امیز تشر زد:
- هی مگه من نامزدتم اینجوری دستمو گرفتی میکشی ولم کن دستم کنده شد
احتمالا منظور واقعی برادرش رو فهمید که بدون نق زدن یا مخالفت دستش رو ول کرد یونگی بهش گفته بود که نذار توی خودش بره اما زیاد هم بهش پیله نکن که کلافه بشه و پرخاشگری کنه و مبین اصلا این رو نمیخواست که برادرش جلوی تیم تولید بخواد سرش داد بزنه و از فردا خبرش تیتر رسانه ها بشه.
سمت یوبین و ژان که یه گوشه نشسته بودن و به حرفای آرش میخندیدن رفت و بلند سلام کرد نگاه هر سه نفرشون سمت اون دوتا برگشت و چشماشون هم زمان گرد شد اولین کسی که واکنش نشون داد آرش بود:
- واو دیده بودم تو عکس شبیه هستین اما از نزدیک حتی شبیه ترین
سمت ژان برگشت و و با شیطنت پرسید:
- میتونی بگی کاپلت کدومشونه؟
از ذهن مبین گذشت "چه انتظاری داره؟ وقتی سوهو متین رو بوسیده یونگی من رو ازش انتظار داره یه کاپل سریالی..."
اما برخلاف انتظارش ژان خیلی سریع گفت:
- سمت راستیه موموعه
مبین سریع پرسید:
- از کجا فهمیدی جان گا؟
- خیلی راحت تو میفهمیدی ما چی میگیم اما صورت برادرت شبیه علامت سوال بود
راست میگفت متین چینی بلد نبود در واقع حتی اینکه کره ای حرف میزد هم یکی از معجزات الهی بود که تو هیچ کتاب دینی نیومده بود اما میشد معجزه کبیره حسابش کرد. پسرا رو به متین معرفی کرد و بعد از مراسم معارفه رفت و کنار ژان نشست.
متین اما یه قدم عقب تر رفت و با همون ظاهر آروم تکیه زده به دیوار ایستاد دقیقا نمیدونست باید چیکار کنه و تنها کاری که میکرد کنار مبین موندن بود. حرفای بقیه رو نمیفهمید و حوصله اش سر رفته بود که بالاخره یه زبون آشنا شنید وقتی ارش به فارسی گفت:
- شنیده بودم تو خیلی شیطون تر از مبینی اما چرا انقدر ساکتی؟
یه لبخند زورکی زد و گفت:
-فقط زبون تون رو نمیفهمم
- حق داری منم روزای اول که اومده بودم خیلی سختم بود گاهی همینجوری الکی چینگ چانگ چونگ میکردم بعد یه مدت از تو حرفام فحش دراومد دوبار که کتک خوردم مثل ادم نشستم زبونشون رو یاد گرفتم
حالا قضیه برعکس شده بود الان سه نفر داشتن فارسی حرف میزدن و دو نفر با بهت نگاه میکرد. مبین هم به بحث شون اضافه شده بود:
- همین که کره ای حرف میزنه خودش هنره نیاز به چینی نیست تا بخوام کره ای به متین یاد بدم جونم دراومد مثلا میخواستم حرف د رو یادش بدم میگفت اینا چرا اینجورین د رو برعکس مینویسن یا م رو میگفت مگه خط میخیه مربع کشیدن اسمشو گداشتن م خجالتم نمیکشن سر حرفای صامت که دیگه نگم برات تنها چیزی که یاد گرفت اگه گفتی چی بود؟
آرش با کنجکاوی چی رو پرسید و متین با یاداوری اون روزا خندید و مبین جواب داد:
- هیونگ... یعنی به محض اینکه مبحث احترام به بزرگتر رو یادش دادم اون پنج دیقه بزرگتر بودنشو کرد تو تخم چشمم
بین خنده هاشون کسی از دور مبین رو صدا زد. مبین به حرفش گوش داد و بعد سرش رو سمت متین برگردوند:
- میگن برو گریم شو یکم دیگه فیلمبرداریه
متین با تردید پرسید:
- بهشون گفتی؟
- آره نگران نباش
متین نگران بود واقعا دلش نمیخواست اتفاق مراسم موزیک اواردز تکرار بشه اما به مبین اعتماد کرد و همراهش برای گریم رفت یکم بعد از تموم شدن کارش و پوشیدن لباس نوبت فیلمبرداری شد با اینکه تمام دیروز همراه تیم بدلکاری این صحنه ها رو تمرین کرده بود اما کارگردان باز هم داشت توضیح میداد برای اخرین بار بی حوصله گوش داد و تایید کرد و با اکشن کارگردان بالاخره فیلمبرداری شروع شد
این متین اگه اون متین سابق بود الان با آرش کل چین رو سرکار میذاشت