تهیونگ پایین رفت و دختر لباس های تهیونگ که شامل یه پیرهن سفید و یه بافت کرمی رنگ بود رو تنش کرد و شلوار گرمکن کرمی رو هم پوشید.
واقعاً تهیونگ بهش لباس گرم و خوبی داده بود.
عطر لباس تهیونگ هم برای سومین آرامش دهنده بود، مثل خود تهیونگ.با برداشتن کتابا رفت پایین.
تهیونگ روی تخت روبروی شومینه دراز کشیده بود و از خستگی چشماش رو بسته بود و ساعدش رو روی پیشونیش گذاشته بود.روی میز روبروی کاناپه هم دو فنجون قهوه قرار داشت که بوش توی کل کلبه پیچیده بود و اون مکان،اون کتابا و از همه مهمتر اون فرد، اون مرد غریبه ی آشنای دوست داشتنی و مهربون، عجیب سومین رو آروم میکرد.
سومین روی تخت نشست و دلش برای چهره تهیونگ رفت.
چشمان بسته تهیونگ، از دیدنش سیر نمیشد، چقدر چهره دلنشین و به یاد موندنی ای داشت.
ناخواسته شروع به شمردن خال های کوچیک و کیوتش کرد.
یکی روی لپ سمت راستش بود، یکی روی نوک بینیش،دیگری روی پایین لبش، به چونه اش که رسید، متوجه تَه ریش هایی که قصد بیرون اومدن کرده بودن شد.با حفظ لبخند کوچیکش، تره ای از موهای کوتاه به رنگ شب تهیونگ که روی بالش پخش شده بود رو میون انگشتش گرفت، کمی اون تار های ابریشمی رو لمس کرد.
تهیونگ با خستگی لبخندی زد و ساعدش رو برداشت، پلک ها چند تنی اش رو از هم فاصله داد و با صدای خش دار و بمش لب زد:
قهوه ها رو میاری با هم بنوشیم عروسک خانم خوشگل؟
سومین سری تکون داد و بدون برداشتن سینی، دو تا فنجون رو توی دستش گرفت و کنار تهیونگ روی لبه تخت نشست و فنجون رو دستش داد.
تهیونگ زیر لب تشکر کوچیکی کرد و با نگاهی به سر تا پای دختر، لبخند بزرگی زد و تعریف کرد:
این لباسا زیادی به تن ظریفت میاد عروسک خانم.سومین هجوم گرما رو به صورتش احساس کرد، خیلی تعریف از بدنش شنیده بود ولی این بار با تعریفای اون مرد، حس خوبی گرفته بود، بیشتر از تعریفات بقیه حس افتخار و در عین حال خجالت زیاد داشت.
در حالیکه حرفهای تهیونگ توی سرش چرخ میخورد، جرعه ای از قهوه خوش طعمی که تهیونگ زحمتش رو کشیده بود، راهی گلوش کرد.
٫٫تن ظریفت....عروسک خانم...این لباسا زیادی بهت میاد.٫٫تهیونگ قهوه اش رو نوشید و فنجون خالی سومین رو هم گرفت و به آشپزخونه برد.
سومین روی کاناپه دراز کشیده بود که تهیونگ اخماشو میون هم کشید و گفت:
آهای دختر خانم!
عروسک خانم شما جات تو ویترینه نه کاناپه، سریع پاشو برو روی تخت بخواب!سومین جوابی نداد و خودشو به خواب زد که تهیونگ دستاش زیر زانو و کمر باریک دختر قرار گرفت و بلندش کرد.

YOU ARE READING
Without me |||KTH
FanfictionGenre : [BDSM] [smut] [slice of life] [angst] [boyxgirl] [Romance] [happy end ] +18 ?????: ???? ??? ? ?????? ????? ?? ???? ??? ? ?????????? ?? ??? ????? ?? ?? ??? ?? ??? ???? ? ?? ??? ???? ???? ? ??????? ???? ?????. ??? ??????????? ????? ? ??? ???...