صدای چوب کف خانه وقتی پاشنه ی کفشش را بر روی آن می کشید در عین آشنا بودن غریب به نظر می رسید،
کل این خانه که زمانی در کنجی تنها از این شهر بنا کرده بود الان بوی نو و تازگی می داد ،
بوی رنگ حالش را بهم می زد و آشفتگی اش را دو چندان..
اما چیزی نگفت و در برابر حرافی های جک در مورد بازسازی خانه اش تنها لبخند کم جانی زد..
به هر حال مدیون او بود که خانه اش را رها نکرده و وقت و هزینه ای را صرف آرامش از دست رفته ی ویل کرده..
آرامشی که هر چه بیشتر از عمرش می گذشت ،دست نیافتنی تر به نظر می رسید،نگاهش به پارکت چوبی زیر پایش بود و تکانی که جک به شانه اش داد باعث شد به خود بیاید و چشم ها مسیرشان را به سمت کرافورد عوض کنند..
با نگرانی که به وضوح در صدایش احساس می شد
و از همان لحظه ی دیدن ویل درگیرش کرده بود پرسید..
- با تو ام مرد ، چرا من هر چی میگم تو حرفی نمی زنی؟!چقدر معاشرت با بقیه سخت بود،
الان که مدت هاست از آن ماموری که روزانه ده ها نفر را می دید، دور شده..
تمام افکار تربیت شده بودند که تنها معطوف به یک شخص باشند..
باید از این پوسته ای که هانیبال برایش ساخته و به مرور او را در آن جا داده بیرون می آمد و به زندگی ای که محکوم بود ادامه می داد.._ شرمنده، یکم خسته ام..
میخواست بگوید بحث فقط الان نیست، تو عوض شده ای و با گذشته ات فرق کردی ، اما چهره ی ویل به قدری مغموم و ساکت بود که مظلومیتش جک را وادار به سکوت در این باره کرد..
- مشکلی هست ؟
خیالش در میان بازوان بزرگی که سخت و بی رحمانه تنش را به حصار کشیدند به سر می برد،
و در آغوش خیالی او دلتنگیِ نابجایش را فریاد می زد ،
چند ثانیه به چهره ی دلسوز کرافورد خیره ماند و سپس نگاهش را از او گرفت و به گوشه ای از دیوار سفید رنگ خانه داد.._ چیزی نیست..
کمی خم شد تا حرفش تأثیر بیشتری روی ویل بگذارد
جدی بود و امید داشت که پسر هم حرف هایش را باور کند،
چرا که وضعیت ویل برایش دغدغه ای اساسی تلقی می شد..- میدونی هر چی شده و یا هرچی قراره بشه ، میتونی به من بگی ، قرار نیست حال و روز تو رو به سازمان دخالت بدم!
ویل سری تکان داد و چیزی نگفت ،
- شاید اگه بیشتر سعی می کردی با من ارتباط برقرار کنی مجبور نمی شدم برای برگردوندنت این قایم موشک بازیا رو در بیارم و به غریبه رو بندازم،
هانیبال لکتر رو می شد راضی کرد اگه فقط تو بیشتر همکاری می کردی..لحنش سرزنش آمیز نبود اما مشخصاً به دنبال توضیح می گشت، ویل در دو روزی که بازگشته بود کلامی در باره ی زندگی اش در لیتوانی نگفته و این باعث می شد جک نداند دقیقا در چه موقعیتی قرار دارد..
و از طرفی واکنش دکتر لکتر در برابر ناپدید شدن ویل برایش علامت سوال و معمای بزرگی بود که دلش نمیخواست حلش کند، و به قطع اگر بی میلی های ویل در اقدام برای کمک کردن به خودش نبود هرگز این گونه و بی سر و صدا او را از آن عمارت خارج نمی کرد که الان پنهان کاری از مرد بزرگی مثل او هم به دغدغه هایش اضافه شود..

YOU ARE READING
i will not return [Hannigram]
Fanfiction????? ?? ???? ???? ? ??????? ???? ? ????? ?????. "In the war between sanity and madness, there are no victors - only scars." Channel ID : @iwnr_novel