هنری رابینسون ممنوع الخروج شده بود ، اما هنوز هم احتمال قاچاقی فرار کردنش ، باعث نگرانی میشد
ذهن ویل درگیر این بود که چرا هیچ دوربینی در نجاری وجود نداشت ، البته بخشی از گوشه ی دیوار جای کندگی بود که ویل حدس میزد قبلاً اونجا دوربین بوده ، اما چرا باید دوربین برداشته شود ؟
دوربین فقط داخل نجاری رو نشون میداد و محل ارتکاب جرم جای دیگری بود پس نگرانی قاتل برای چیست ؟
مگر اینکه در نجاری اشتباهی از او سر زده باشد
که این باعث میشد ویل یادش بیاید که هیچ سرنخی را در نجاری پیدا نکردند ، این افکار باعث شده بود خسته تر شود ، دستی روی شانه اش باعث شد از افکارش خارج بشود ، جک نگاهی به ویل انداخت و ردی از تعجب در چشمانش خودنمایی کرد
جک : داری می لرزی ، مریض شدی؟
ویل :از صبح حالم زیاد خوب نیست ، باید برم خونه جک : صبر کن من می رسونمت
ویل میخواست تنها باشد پس از جک تشکر کرد
ویل: نه خودم میرم الان هم باید برم پیش دکتر لکتر
نوبت دارم
جک: مطمئنی؟ اصلا خوب به نظر نمیرسی !
ویل که داشت به سمت در خروجی می رفت گفت : چیزی نمیشه
خودش هم مطمئن نبود روی چه حسابی این حرف را زده ، هنوز احساس سرما میکرد ، سوار ماشین شد و به سمت مطب هانیبال حرکت کرد ، داشت با خودش فکر میکرد که شاید بهتر باشد به خانه برود و استراحت کند ، و از طرفی لازم می دانست که صحبت های تکمیلی را در مورد کار و بیماریش با هانیبال به سرانجام برسونه
هانیبال چند دقیقه ای می شد که در سکوت منتظر ویل بود
بالاخره در به صدا در اومد و مرد در را باز کرد با دیدن چهره ی خسته ی ویل که داد میزد اصلا حال خوبی ندارد گفت : بیا تو ویل
ویل وارد اتاق شد و به سرعت روی صندلی نشست حسابی خسته بود و داشت فکر میکرد بهترین انتخاب رفتن به بیمارستان بود نه آمدن به اینجا
تند تند نفس میکشید و عرق سرد پیشانی اش را خیس کرده بود
مریضی طوری کلافه اش کرده بود که طاقت نشستن روی صندلی را نداشت ، خواست از سر جایش بلند شود که یک دست هانیبال به قفسه سینه اش خورد و مانع بلند شدنش شد و دست دیگرش هم گردن ویل رو لمس کرد ویل با چشمان خسته نگاهش کرد ، همچنان چیز خاصی در نگاه هانیبال نبود و اگر هم بود ویل سر در نمی آورد چند ثانیه بعد هانیبال دستش را برداشت و گفت : فکر نکنم الان زمان مناسبی برای صحبت کردن باشه ویل
ویل : دقیقا ، کمی مکث کرد و ادامه داد: باید برم خونه
هانیبال: تو این وضعیت تنها نمیتونی بمونی ، کسی هست امشب بمونه پیشت ؟
ویل :چیز مهمی نیست، قبلاً هم اینطوری شدم
هانیبال: میدونم
ویل کنجکاو نگاهش کرد و گفت : اینو بهت نگفتم ، از کجا میدونی ؟
هانیبال : به خاطر بیماریته ، به سمت میزش رفت و ادامه داد: قبلاً پزشکی خوندم ، یعنی تشخیص این موضوع با توجه به وضعیت دیروزت کار سختی نبود
پالتو اش را پوشید و رو به ویل کرد : می رسونمت و یکسری داروی دیگه هم باید بگیریم و اگه کسی نیست امشب پیشت بمونه باید تا فردا تحملم کنی
ویل داشت به این فکر می کرد که کی انقدر با هم صمیمی شدند و اصلا مگه چند وقت است که همدیگر را می شناسند که می خواهد همچنین لطفی در حقش بکند
ویل حال حرف زدن نداشت فقط سری تکان داد و با هانیبال از مطب خارج شدند ، ویل سوار ماشین خودش شد و روی صندلی شاگرد نشست ، هانیبال هم از ماشین خودش پالتو ای را برداشت و با پالتو ای که از قبل تنش بود عوض کرد به سمت ماشین ویل رفت در سمت او را باز کرد ، پلک های سنگینش به سختی از هم فاصله گرفت و به هانیبال نگاه کرد
که پالتوی گرمی را بر رویش می انداخت ، آن گرما حس خوبی به پسر داد ، عطر هانیبال وارد ریه هایش میشد و ویل تند تر نفس میکشید، میخواست این عطر را هر چه زود تر از ریه هایش خارج کند یا برعکس؟ خودش هم نمیدانست ، در کل ویل آدمی بود که به خیلی چیز ها چه جزیی چه کلی فکر میکرد ، بنابراین این افکار اهمیتی برایش نداشت
چشمانش را بست اما با بدن دردی که داشت نمیتوانست بخوابد ، متوجه توقف ماشین شد ، پلک هایش کنی از هم فاصله گرفتند با دیدن داروخانه دوباره چشمانش را بست و تا رسیدن به خانه هم بسته ماندند
هانیبال ماشین را کنار خانه ویل پارک کرد ، پیاده شد و به سمت ویل رفت تا کمکش کند اما ویل پالتوی هانیبال را برگرداند و به سمت در خانه رفت و بازش کرد ، سرش گیج می رفت ،انقدر زیاد که تعادلش را داشت از دست می داد ، با یک دست دیوار را گرفت اما بی فایده بود روی زمین افتاد و دیگه متوجه چیزی نشد
.
.
.

YOU ARE READING
i will not return
Fanfiction????? ?? ???? ???? ? ??????? ???? ? ????? ?????. . . . . . . Channel ID : @iwnr_novel