در حالی که گره دست های پسر دور شکمش سفت تر می شد و خود را بیشتر به او می چسباند مرد چشمانش را با ناچاری بست..
و در همان حالت زمزمه کرد+ مگه نگفتم بمون تا بیام؟ تنت می خاره؟
پسر جوابی نداد و فقط لب هایش بین شانه های مرد را لمس کرد..
و حال مرد را خراب تر کردنمیفهمید چرا او را به حال خودش رها نمی کند ،بلکه از این وضعیت خارج شود..
فرشته اش در این موقعیت به شیطان رجیم تبدیل شده بود و پیوسته وسوسه می فروخت..
دستش را گرفت ، او را کشید و به دیوار مقابلش چسباند..
با همان صدای بم و جدی پرسید
+ چیکار می کنی؟
پسر بر روی نوک انگشتان پا بلند شد و بوسه ی کوتاهی بر روی لب های مرد نشاند..
مرد بدون هیچ حرفی خیره در چشمانش بود،
و سپس لب های سرخی که در دمای قبلی حمام ملتهب تر هم شده بودند..ترقوه ها ، پوست روشن و لطیفش..
خم شد و کنار گوش پسر زمزمه کرد
+ ببین خودت کرم داری!
بعداً زیرم ادا تنگا رو در نیاریا...به اینگونه بی پرده حرف زدن های مرد عادت نمی کرد
هیچوقت..
گونه هایش رنگ گرفت و به سوی دیگری نگاه کردچه بگوید؟، خودش هم نمیدانست چقدر دوام می آورد ؟ و یا اصلا این جسارت را از کجا آورده؟
_ چیکار کردم مگه؟!
تو زیادی سست عنصری..اینبار مرد کف هر دو دستش را دو طرف پسر به دیوار چسباند تا راه هر گونه فراری را ببندد..
+ من سست عنصرم؟
اگه بودم که الان بچه ی دومم رو حامله بودیبا چشم های درشت شده به مرد خیره شد،
نمی فهمید چگونه انقدر راحت رنگ عوض می کند
رفتاری که از او با دیگران می دید ، خشک ، سرد و جدی و از همه مهم تر ثابت بود ، تغییری نمیکرد.اما با ویل، گویا زندگی می کرد و احوالات متفاوت را شاید می فهمید و گاهی حتی بروز می داد..
به وضوح تکه های پوسیده ی غم را از نگاه مرد می خواند ،
دردی که احتمالا هیچ وقت تسکین نمی یافت و تا ابد به دنبالش بود..حتی ندامتی که به خاطر عدم تعادل در رفتار با ویل داشت را هم به خوبی حس می کرد..
اما با این حال هانیبال ، ویل را احساس می کرد ،
و تنها عنصری بود که او را به جریان زندگی پیوند می داد..فقط سنگینی نگاه مرد کافی بود تا پسر کم بیاورد..
و به زودی از کرده ی خود پشیمان شد و در صدد جمع کردنش برآمد..

YOU ARE READING
i will not return
Fanfiction????? ?? ???? ???? ? ??????? ???? ? ????? ?????. . . . . . . Channel ID : @iwnr_novel