i will not return

گرمای عجیب و لذت بخشی را میان مو ها و بر روی پوست سرش احساس می کرد که او را از عالم خواب و رویا خارج کرد..
خواست کمی در جای خود حرکت کرده ، کش و قوسی به بدنش بدهد اما حبس شده بود در آغوش مرد..
سرش را تکان داد و بالاتر را نگاه کرد ،
نفس های مرد اینبار بر روی پیشانی اش فرود می آمد و اولین باری بود که او را غرق خواب می دید..

کم کم داشت به این باور می رسید که اصلا نمی خوابد،
و الان خلافش ثابت شده بود..
دقایقی طولانی را صرف تماشای چهره ی جذابش کرد

چقدر آرام و بی خطر به نظر می رسید..

همین الان متوجه شد وقتی که مرد خواب است از او نمی‌ترسد،

کشی به کمرش داد تا خود را بالاتر بکشد و لب های مرد را ببوسد اما درد ناگهانی و وحشتناک پایین تنه صدایش را در آورد

_آخخخ...

همین صدا کافی بود برای بیدار کردن مرد که مشخص شد خواب سبکی هم دارد..
اولین تصویری که پس از بیدار شدن می دید چهره ی زیبای ویل بود..

بیدار شدن؟!

آخرین باری که بیدار شدن را تجربه کرده بود به یاد نمی آورد به مثال خیلی چیز ها..

این روز ها زندگی برایش به طرز ترسناکی، رویایی می نمود..

ویل را بلند کرد و بر روی شکم، رویِ سینه ی خود قرار داد..
مو هایش را از روی پیشانی کنار زد قبل از اینکه کار دستش دهد..

+صبح بخیر

_ نه صبحه الان، و نه به خیره با این دردی که من دارم !

مرد فقط خیره نگاهش می کرد
انگار سیر نمی شد از تندیسِ بی نقصِ رو به رویش..
انقدر خیره به او ماند و کمرش را ماساژ داد که ویل هم هر دو ساعدش را بر روی سینه ی مرد گذاشت و چانه اش را بر روی دستش قرار داد و متقابل به او خیره شد..

+ الان می‌برمت توی وان آب گرم ، دردت کمتر میشه

پسر ناگهان در جا لرزید و با چشم هایی که به طرز با نمکی عصبانی شده بودند به سرعت پاسخ داد

_ من غلط بکنم با تو بیام توی وان ،
اصلا هر چی که می کِشم از حمامه..
بدبختیام از اونجا شروع شد..

مرد لبخندی به رویش زد و او را بیشتر به خود فشرد

+ اون دیگه تصمیمش با تو نیست

_میگم فقط دنبال فرصتی وگرنه دلت برای من نسوخته!

مرد کمر پسر را گرفت و او را به زیر خود کشید و بر رویش خیمه زد

با یک دست چانه اش را گرفت و با دستِ دیگر پاهایش را از هم فاصله داد و کشاله ران را نوازش کرد

+ من برای کردن تو به فرصت نیاز دارم؟

پسر نیش خندی به روی مرد زد و زمزمه کرد