تصمیم گرفت به جای رفتن به اتاق در آشپزخانه کنار مری بماند،
سوال ها در سرش تکرار می شد کنجکاو قضیه تئو و عمویش بود اما بیشتر به واکنش مرد فکر می کردبه وضوح دید که تن مری هم با فریاد هانیبال لرزید
+تئو؟؟؟!!
خواست ببیند حکم پسر بیچاره چیست اما نه جرات بیرون رفتن از آشپزخانه را داشت و نه بنظرش عقلانی بود ، سعی کرد بیخیال باشد ، او که گناهی نداشت فقط دلش برای تئو سوخت
صدایی در سرش می گفت برای هیچ کدام از بلا هایی که تا الان سرش آمده هم گناهی مرتکب نشده بود اما این مرد که نرمال نبود هر چیزی از او بر می آمد.
در فکر بود که بازو اش توسط شخصی کشیده شد تا به خودش بیاید هانیبال او را در اتاق پرت کرد.سعی کرد با وجود اینکه می دانست روی مرد اثری ندارد دست پیش بگیرد
_ هرچند لازم نمیبینم به کسی در مورد قدم زدنم هم توضیح بدم اما میگم که سوءتفاهم پیش نیاد
تئو داشت با گریه برمیگشت داخل عمارت و ازم خواست که برم سمت دروازه ، منم دلم سوخت و همون کارو کردم.+تو موقعیتی نیستی که دلت بخواد برای کسی بسوزه
با صدایی که سعی می کرد لرزشش مشخص نباشد گفت
_ این دیگه به خودم مربوطهنگاه مرد دوباره عجیب شده بود و چیزی را نمیشد از قصد و نیتش فهمید
+که اینطور
با یک قدم فاصله ی بینشان را از بین برد چانه ی پسر را گرفت و به چشمانش خیره شد
+بذار دو تا جای سالم تو بدنت داشته باشی بعد منو ترغیب کن که بیام کبودت کنم!!
در چشمان مرد گم شده بود به راستی ساعت ها خیره شدن در چشمانش هم هیچ انعکاسی از درون مرد را نداشت، گنگ بود مثل همیشه
_چیکار کردم مگه ، من که حرفی نزدم
دست بزرگ مرد از قفسه سینه تا نافش کشیده شد
+تَنت به اندازه کافی حرف برای گفتن داشت لازم نبود تو دهن باز کنی.
در نگاهش دنبال شباهتی به نگاه نیکلاس بود اما نگاه مرد فرق می کرد با پررویی طوری از آن فاصله کم خیره شده بود به بدنش که احساس می کرد گرمای تنش را با نگاه به ویل هم منتقل می کند ، انگار به مِلکش خیره شده بود، فحشی در دل به او داد و قدمی به عقب برداشت، اما قبل از اینکه متوقف شود دست مرد دور کمرش حلقه شد و او را به خود چسباند.
دستی در مو های خوش حالتش کشید و خیره در چشمانش با جدیت گفت
+ به حرف هیچ کس جز من تو این خونه گوش نکن ویل ، به هیچ کس هم جز من اعتماد نکن چون باور کن وقتی میگم پشیمونت میکنم جدی میگم.معذب از این نزدیکی بیش از حد ، هر دو دستش را روی قفسه سینه مرد گذاشت و سعی کرد کمی فاصله ایجاد کند ولی تا زمان که مرد همچنین قصدی نداشت بی تأثیر بود.
با عجز نالید
_ ولم کن!
مرد خیره در چشمانش پوزخندی زد
+ولت کنم؟؟ تو خوابت هم این اتفاق نمی افته
پسر را به شدت به دیوار پشت سرش کوبید
ویل درد وحشتناکی در کمرش پیچید، صورتش از درد جمع شد
کف یکی از دست های مرد کنار سرش به دیوار چسبید
و دست دیگر سمت گردنش آمد
انگشت شستش را در سیبک گلوی پسر برد و ناگهان فشاری به آن بخش وارد کرد که به یک باره چشمان پسر از درد و کمبود اکسیژن گشاد شد ، کم کم رنگ سفید صورتش قرمز می شد و با هر دو دست مچ هانیبال را گرفت ، اما ناتوانی عجیب به جانش افتاده بود که حتی ذره ای زور نداشت که مقاومت کند هرچند بی فایده.

YOU ARE READING
i will not return
Fanfiction????? ?? ???? ???? ? ??????? ???? ? ????? ?????. . . . . . . Channel ID : @iwnr_novel