抖阴社区

part 62

449 43 121
                                    

در تمام طول مسیر ذهنش درگیر تئو بود..
با وجود آنکه مُسکن ها را به دستور هانیبال  به او داده بود اما باز هم مشخصا دردش پابرجاست، طبیعتاً نه به شدت قبل اما هنوز هم اذیت بود،
بعد از کلی سفارش کردن به نگهبانان بالاخره دل رضایت داد تا برگردد و الان مقابل در خانه ی ماتلیس ایستاده بود..

فعلا باید به او نزدیک می ماند!
اگر به خانه ی خود می رفت او را تحت نظر می گرفت و ممکن بود جای تئو را پیدا کند و پیدا کردن تئو پرونده ی نیکولاس را به جریان می انداخت و رابرت عمرا اجازه ی چنین چیزی را نمی داد..

باید سر از غرض این مرد در می آورد..
و میفهمید به کدام دلیل در تمام این مدت از او نگهداری کرده و همچنان راضی به تنها گذاشتنش نمی شود..

دستگیره ی در را کشید و در باز شد..قفل نبود! و این یعنی او در خانه منتظر است..
وارد که شد او بر روی مبل نشسته بود و به درون سامسونتی که مقابلش بر روی میز قرار داشت نگاه می کرد ، بلافاصله پس از ورود رابرت درش را بست و قفل آن را زد..

نگاه کنجکاوش مجال سُر خوردن بر روی آن سامسونت را پیدا نکرد که ماتلیس به او نزدیک شد و مسیر نگاهش را مختل کرده، شکاند..

- کجا بودی؟

او هم متقابل به مرد قدبلند رو به رویش خیره شد و بی توجه به لحن مواخذه گر او به آرامی پاسخ داد،

- با اینکه دلیلی برای توضیح دادن نمی بینم ، اما رفته بودم خونه کارت بانکیم رو بردارم!

مرد به او و چشمان درشتش خیره شد نمی توانست تشخیص دهد دقیقا چه در سر پسر می گذرد اما اطمینان داشت که حقیقت را نمی گوید!..

- کارت برا چیته؟!
من هرچی لازم داشته باشی تهیه می کنم، دیگه تا وقتی نگفتم از خونه بیرون نرو!

به او نزدیک تر شد و با نگاهی که خط و نشان می کشید ادامه داد،

- اونم بدون خبر دادن به من!

رابرت لبخندی به او و حرف های بی منطقش زد و بدون تلاشی برای ادامه دادن این بحث بی فایده از کنارش عبور کرد..

اما قدم اولش به دومی نرسیده دستش گرفته شد و جسم به سوی ماتلیس چرخید،

نگاه مرد این بار کنجکاوی و ناباوری داشت ، زل زده بود به او و با تعجب جملات را ادا می کرد،

- بهت یاد ندادن با بزرگترت چطور باید برخورد کنی؟!
من جواب حرفامو نگرفتم؟!

پسر نگاهی به مچ خود که هنوز میان انگشتان ماتلیس گرفتار بود انداخت و پاسخ داد،

- نه آقا! متاسفانه جایی که من بزرگ شدم تنها چیزی که بهم یاد دادن این بود که چطور برای اربابم پارس کنم تا ازم‌ راضی باشه و زنده نگهم داره!

i will not returnWhere stories live. Discover now